-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 خرداد 1400 02:09
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 خرداد 1400 14:11
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 خرداد 1400 00:15
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 21:53
دلم نمیخواد از تلخی ها بنویسم تکرارش خوند سطر به سطرش بعدا ازارم میده. دیروز پست نوشتم نصفه منتشر شد بعد هم پرید چیکار میکنی بلاگ اسکای؟ نانا حساست به پروتئین گاوی داره دو هفته ست جفتمون تو رژیمیم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1400 11:03
پنج شنبه 9 اردیبهشت. شنبه انشالا دیگه باید برم سرکار. سردرد دیگه شده بخشی از زندگیم. هیچ جور کنترل نمیشه. کار رو تحپیل دادم ولی همش نگران سود وزیان طرف معامله ام ایشالا پربرکت باشه براش. مامانم و مادر شوهر به خیال کرونای من فاصله گرفتن البته مادر شوهر میاد اما کوتاه. اف کرونایی میم ادامه داره و یه روز درمیون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردین 1400 13:06
از کرونا بیحالی شدیدش بهم رسیده . جون ندارم دو قدم راه برم. مادرشوهر ؛ همش دارم فکر میکنم چرا علیرغم محبتاش من باهاش زاویه دارم بعد از چند ساعت بیخوابی و فکر فقط یه چیزی به ذهنم رسید من خشمم رو نسبت به این ادم هرگز خالی نکردم.گذشتم و جمع شده گوشه ذهنم. در هر فرصتی این خشم فروخورده غلیان میکنه. دیروز از درد به خودم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردین 1400 13:27
روز پنج شنبه دعوت مامانم رو برای ناهار لبیک گفتم و از همون روز حالم بدتر شو و چقد خودم رو سرزنش مردم بابت بی احتیاطیم. شبش قرار بود میم بیاد منم به مامانم اینا نگفتم میم رفته پیش دوستاش شهر سابق. لین پنهان کاریا خیلی ازم انرژی میگیره اما جور دیگه شم امتحان کردم و بدتر شده. حالا این وسط حالم بدتر میشد و من میخواستم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 فروردین 1400 23:02
نانای عشق مامان بالاخره تو خواب عمیقی فرو رفت آلیس تو اتاق من اسلایم بازی میکنه میم هم علیرغم مخالفت من رفت پیش دوستای شهر سابقش. از عصری ابریزش دارم نمیدونم حساسیته سینوزیته یا .. فقط بخاطر بچه ها میترسم. چای زنجفیل خوردم به نظرم کمی هم سردرد دارم. برمیگردم خاطرات بارداری م رو میخونم چقد اذیت بودم. چقد ناشکری کردم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 فروردین 1400 11:10
چقد مردن راحت شده چقد راحت ادما حذف میشن انگار جون ادم شده مفت. قبلا یعنی بچگی هام به ندرت میشنیدیم یکی جوون مرگ شده. اما این روزا مرگ پشت مرگ. کرونا،سکته و...هرگز آزاده نامداری رو قضاوت نکردم اتفاقا دلم براش میسوخت که ملعبه دنیای مجازی شده بود. همیشه فکر میکردم اگه من جاش بودم چقد سختم بود.ولی خوب اون قوی بود،صفحه شو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 فروردین 1400 12:07
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 فروردین 1400 09:23
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 فروردین 1400 07:21
غول چراغ جادو لازمم. بیاد جلوم وایسه بگه قربان دستور چی میفرمایید سه تا ارزو بگو.بدون معطلی میگم همون یکی بسته . عزیزانم در ارامش و سلامتی باشن فقط منو با الیس و نانا و میم ببر یه جای دوووور. از ۴ صبح بیدارم. انقد تقلا کردم که خسته شدم بلند شدم آشپزخونه رو تمییز کردم. بادوم های اسیاب شده نانا رو بسته بندی کردم. حداقل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 فروردین 1400 10:20
سال نو مبارک اول فروردین 1400 من خسته تریتم جمعه مثه چی کار کردم. شبش خیلی دیر خوابیدم شاید طرفای سه. صبح 10 بیدار شدم ناهار درست کردم و بقیه کارای هفت سین. نیم ساعت قبل تحویل سال میم رو بیدار کردم. اخه تا 6 صبح با دوستاش مونده بود. دو رکعت نماز خوند. منم با وضو بودم سال رو تحویل گرفتیم. عمس انداختیم باز من کار کردم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اسفند 1399 01:21
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفند 1399 18:52
غروب آخرین روزهای اسفند ۹۹. خونه در سکوت فرورفته هر چند موقتیه و الانه که نانا از خواب بیدار بشه و با صدای گریه خواب میم و چرت آلیس رو بپرونه. دلم لک زده برای گردش و خیابون گردی اسفند. اما نه وقتش هست نه ضرورتش. بخاطر کرونا ماههاست پا تو هیچ مغازه ای جز سوپر مارکت نذاشتم. قبلا خرید اینترنتی بود الان همونم نیست باید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اسفند 1399 12:16
بک عالمه پیج خرید لباس خونگی و مجلسی و شومیز و بچه گانه فالو کردم به امید خرید.فعلا که مقدور نیست. صحبت کردم خیلی سخت بود عین اونزمان که سرکلاسای دانشگاه کنفرانس داشتم یا عین روز دفاعم احساس نگرانی خفه م کرد. راضی بود ظاهرا به مبلغ حقوق. هرچیم از سرمایه م دستم اومد میدم به میم برا تسویه وام. چند شب پیش فال حافظ گرفتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اسفند 1399 07:49
هفت و نیم صبحه باید بیدار شم اما خیلی خسته ام یک روز از هفته گذشته اما برای من یک هفته خستگی داشت. خرید عید نداشتیم نه من نه آلیس. باید حساب کتاب کنم برای یه کار مهم واسه همینه دسته دسته موهام میریزه فکر و خیال نابودم کرد. که چی؟ این دو روز عمر!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اسفند 1399 00:19
4دقیقه بامداده. نانا هنوز تب ش ادامه داره دیروز واکسن چهارماهگی رو زده دوروزه دلم براش کبابه کمتر میخنده و بیقراره. دیگه میترسم بیشتر از این استامینوفن بدم. این روزا حال ادمای بدهکار رو خوب میفهمم یکسره تو فکرم تازه من پشتوانه دارم، کم بیارم مامان و بابام هستن خدا حفظشون کنه اون که نداره چی. فکرم مشغول بدهی بیست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفند 1399 10:54
-
اسفند شلوغ
شنبه 16 اسفند 1399 22:12
4 اسفند بالاخره میم رضایت داد بریم وسایل رو بیاریم. خانم ج و پدرش زحمت بسته بندی رو کشیده بودن الیس و نانا رو سپردم مامانم و طرفای ظهر رفتیم دوستای میم هم اومدن کمک و علیرغم تصورمون وسایل بیشتر از یه نیسان شد بگذریم چقدر مالک اذیتمون کرد و حتی عوارض شهرداری رو از پول رهن من کم کرد. خونم به جوش اومده بود اما با اشاره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 اسفند 1399 00:27
پارسال همین روزا اقدام کردم برای بارداری. چند روز قبلش شب ارزوها بود نماز خوندم و از قلبم حاجت خواستم. حالا صدای نفسهای نانا ضربان قلبمه جونم به لبخندش بسته ست خدا نخواست من مادر پسر کوچولویی بشم شاید حکمتی درش بوده اما عشقم به نانا بی نهایته. وقتی میخنده تمام دنیا مال من میشه. عاشقانه اس باهاش دارم که قابل توصیف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 بهمن 1399 19:58
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 بهمن 1399 01:12
اومدم یه چیزایی بنویسم که پست شاهین صمدپور رو دیدم و فوت مهرداد میناوند. شوک شدم هم با غم از دست دادن یکی از قهرمانای دوران نوجوانیم هم با ترس این هیولای مهارنشدنی کرونا. میم عر شب میره با دوستاش ورق بازی. اصلااااا رعایت نمیکنه خدا به هممون رحم کنه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 بهمن 1399 09:51
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 دی 1399 01:26
هر وقت از خونه مامانم و بابام برمیگردم خونه خودم غم عالم میشینه تودلم. نگرانشونم. نگران روزی که زبونم لال نباشن. میم برای کاری جمعه صبح رفت شهر محل سکونت قبلیمون. بابا هم طرفایظهر اومد دنبال ما. اخر شب که میم اومد دنبالمون درست لحظه اخر بند کیفم حلقه های زنجیرش باز شد اون لحظه که بابام سریع انبر دست اورد و درستش کرد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 دی 1399 18:05
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 دی 1399 00:18
-
بزن باران که من هم ابری ام
جمعه 28 آذر 1399 07:55
خونه پدری.۷صبح.بعد از یه شب بارونی،اومدیم من استراحت کنم اما بدتر حالم گرفته شد. نمیدونم اسمش رو چی بذارم گره کور،زخم کهنه یا چی؟ هراز گاهی خودشو رو میکنه داره میشه پنج سال؛ همون اندازه فقدان خواهری،همون اندازه تجربه مرگ یه عزیز,انگار اون رو که به خاک سپردیم دنیا و سرنوشت هم قسم شدن هیچ کدوممون رنگ خوشی رو درست درمون...
-
نانا کوچولو
یکشنبه 23 آذر 1399 18:40
یه مامان عمیقا خسته ام خیلی دلم میخواد بنویسم اما واقعا فرصتم کمه. نینی کوچولوی ما یکماهه شد کاملا برعکس آلیسه. هر چقد اون نوزادی ارومی داشت نانا کوچولو اهل گریه و داد و هواره. ۱۴ روز خونه پدری موندم و چقد طفلکیا رسیدگی کردن. پدر و دختر بعد از یازده روز دیدار کردند. قبل از اون میم که تو قرنطینه بود فقط با تماس تصویری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آبان 1399 18:15
یکشنبه آخر شب،پدر شوهر اومد و آلیس رو برد آخرین لحظه همدیگه رو بغل کردیم و بغض کردم. خونه سوت و کور شد میم توی اتاق خودش بود و منم آخرین جابجایی ها رو انجام دادم و یکبار دیگه مدارک لازم رو چک کردم. بعدشم رفتم اتاق خودم سعی کردم خودمو سرگرم کنم دلم میخواست زودتر صبح بشه اضطراب زیادی داشتم . گاهگاهی از توی دو تا اتاق...