میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

سبزی خوردن

چرا نوشتنم نمیاد فکر کنم مال ضعف روزه ست. دیشب دو جور غذا درست کردم قرمه سبزی و لوبیا پلو . شب شوهر رفت حلیم از بیرون گرفت که وای بر پزنده ش. ترش ترش بود نخوردیم. تحویل مرغای تو حیاط شد . تا ساعت 2 اعمال شب قدر رو به جا اوردم . من خوابیدم تازه شوهر شروع کرد کلی هم سفارش کردم که دعا کنه برام . بماند که شب چقدر برا عزیز از دست رفته گریه کردم داشتم خفه میشدم. هر چی تونستم به جاش اعمال به جا اوردم. 

سحر بیدار شدم جاتون خالی لوبیا پلو و سالاد شیرازی خوردم و نماز و حالا مگه خوابم میبرد. 

شوهرم نیم ساعت بعد اومد خوابید . صبح هم رفت سراغ بقیه کارای ثبت نام دخمل.

بعدشم بردمش استخر

یه خانم اونجا بود که با دختر و نوه هاش اومده بود همون یه دخترو داشت و میگفت کاش سه تا دختر دیگه اورده بودم. میدونم یه روز پشیمون میشم که چرا بچه دیگه ای نیوردم .دلم برا دخمل میسوزه تنهاست .اما چه کنم شرایطططططط درست نمیشه . خودش فقط خودش میتونه قادره براش کاری نداره منو برسونه به اون ساحل امن. یا امیرالمومنین خودت شفیع شو.

اون هفته با حمله اون تروریست های بی پدر قلبم به درد اومد و این هفته بدون جون کندن رفتیم جام جهانی و کام ملت شیرین شد.

6 ساعت مونده به افطار. دلم سبزی خوردن میخواد خیلی وقته

میخواستم سر راه سریال عاشقانه رو بگیرم که تعطیل بود اوه چجوری بگذره تا اذون . خدا کنه حداقل ماه عسل قشنگ باشه


روزه

روزه امروز له ام کرد اونقد که نزدیک بود پنج دقیقه به اذان بیهوش بشم . از بس که بدو بدو کردم دنبال مدرسه برا ثبت نام دخملی و بعدشم استخر بردمش و عصر هم که دنبال یه سری کار تو گرمای هوا رفتم بیرون .دلم میخواست یکی رو شاد کنم قدمهایی برداشتم امیدوارم بشه . پنج شنبه جشن فارغ التحصیلی دخمل بود همشم اواز و قر وفر بود با شوهر رفتیم یه کم ناجور بود تو ماه رمضون. مامان مهربونم برا دخمل لباس ترکی دوخته بود دخملی هم یه شعر ترکی رو با اهنگ خوند. 

بعدشم لباس فارغ ال... پوشیدن و عکس و این داستانا. 

چشم به راه معجزه خداوندم. امیدم به کرامت خودشه .به فضلش و رحمتش 

التماااااااااس دعا

بیخبری همبشه خوش خبریه بجز وقتی که منتظر نتیجه یه امتحان هستی. اگه قبول شده باشی از در و دیوار خبر میرسه و اگرنه که هیچ کس جرات نمیکنه قاصد و پیک بدخبری باشه. 

مرتب سایت سازمان سنجش و ارگان خودمون رو چک میکنم

فکر کنم از افسردگی یه مرحله زدم بالاتر. با دخمل سر گم کردن سوییچ چنان دعوایی کردم که هنوز گلوم از فرط بلندی جیغام داره میسوزه. 

دعوای جدیدی نداشتیم اما از شوهر بدجور دلم گرفته دلم میخواد ...بهتره نگم 

تورو خدا دعام کنید خدایااااااا دریابم

کی این جوابای لعنتی میاد این برزخ تموم بشه. خیلی. شرایط برام سخت شده بلاتکلیفی داره دیوونم میکنه تا میام بساط ناشکری رو پهن کنم ذکر میگم. لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.

خدایااااااااخدایااااا من بهش احتیاج دارم لطفاااااااااااااااا

دیشب خانواده شوهر رو دعوت کرده بودم بماند من که استاد فسنجون درست کردن بودم چه گندی زدم به غذا. عصری دخملی گفت مامان بریم سر پشت بوم. با شرط اینکه دستمو ول نکنه رفتیم . هوا اون بالا خنک و مطبوع بود. مردم شهر پرسه میزدن و هرکسی سمتی میرفت. یکدفعه یکی از قشنگترین تابلوهای زندگی زناشویی رو دیدم. درست زیر خونمون. طبقه اول اپارتمان ما هر واحد یه حیاط،خلوت کوچیک داره. 

سرم رو خم کردم و ناخواسته چشمم افتاد به یکی از حیاط خلوتا. زن و شوهر نشسته بودن مرد غرق تعریف و باقالی پاک کردن و همکاری با همسرش بود. بعد از ظهر یک روز تعطیل نه از رفیقی خبری بود نه تلگرامی نه کلش اف کلنی . فقط حظ کنار همسر بودن و کمک دادن و هزار جور تعریف و اسمون ریسمون بود. 

حالم بد بود بدتر هم شدم هم کیف کردم هم بیزار شدم. بیزار از خودم، از شرایطم لا اله الا انت.....

کاش بیاد اون دستی که بلندم کنه چشمامو ببندم و ببرتم اونجا که میخوام. 

فقط برای دخترم زنده ام فقط زنده ام . اگه بیقراری و وابستگی این بچه نبود میرفتم، میمردم. خسته شدم از جنگیدن. پس کی من پیروز میشم. اصلا پیروزی تو کار هست ک

چقد دلم میخواد برم یه جای دووررر یا شایدم خاموش بشم نه فکری نه حسی نه احساس بدی نه وجدانی نه مسئولیتی. 



سر راهمو بستی چه بد کردی زمونه

 در حقیقت دارم دست و پا میزنم این موقعیت شغلی خیلی چیزا رو عوض میکنه.اگه زبونم لال ،نشه بیشتر از این که من ضرر میکنم اونا متضرر میشن.نمیخوام از خودم تعریف کنم اما واقعا مسئولم و متعهد به کاری که بهم محول بشه. اینجوری اونا یه نیروی فعال و مسئول رو از دست میدن

نمیدونم کی اینجا رو میخونه عادت ندارم سر به امار بزنم اما لطفا اگه خوندی حتی شده یه نقطه تو کامنت بذار و البته یه دعای کوچک از ته دل برای غریبه ای که نمیشناسیش. 

امروز دیگه روزه گرفتم .دوست نداشتم ماه رمضون با سفر شروع بشه اما حالا خونه خودمم و اولین روز ماه رمضون برای من امروز بود. این ماه رو دوست دارم امیدوارم اونم منو دوست داشته باشه و برای من خبرهای خوبی به همراه.

تو راه داشتم این اهنگ هایده رو گوش میدادم سر راهمو بستی چه بد کردی زمونه

غرورم رو شکستی چه بد کردی زمونه

ایشالا زمونهیه راه خوب رو برام باز کنه و ابروی من رو حفظ کنه