میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

4دقیقه بامداده. نانا هنوز تب ش ادامه داره دیروز واکسن چهارماهگی رو زده دوروزه دلم براش کبابه کمتر میخنده و بیقراره. دیگه میترسم بیشتر از این استامینوفن بدم. 

این روزا حال ادمای بدهکار رو خوب میفهمم یکسره تو فکرم تازه من پشتوانه دارم، کم بیارم مامان و بابام هستن خدا حفظشون کنه اون که نداره چی. فکرم مشغول بدهی بیست وهفتمه. خرید مدتی داشتم سر رسیدش اخر ماهه. کرایه ملک، حقوق خانم س، طلب مامانم و حق بیمه سه ماه زمستونم. 

باد شدیدی میوزه من و الیس تنهاییم میم رفته شهر محل کارسابقش هم بخاطر خرید آمپولای الیس هم دیدن دوستاش. 

مامانم و بابام غروبی اومدن نانا رو ببینن مامان برا خواهری خیرات قیمه درست کرده بود حلوا و سالاد و اب اب هویج‌هم اورده بودن و جالبه اصلا نپرسیدن میم کجاست. 

مسائلی هست که آزارم میده اما باخودم میگم تا الان با مشکلاتم چی کردم اینم سر بقیه. پذیرش خیلی خوبه حداقلش کمی  اروم میشم و نشخوار ذهنیم کمتر میشه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد