میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

بزن باران که من هم ابری ام

خونه پدری.۷صبح.بعد از یه شب بارونی،اومدیم من استراحت کنم اما بدتر حالم گرفته شد. 

نمیدونم اسمش رو چی بذارم گره کور،زخم کهنه یا چی؟ هراز گاهی خودشو رو میکنه داره میشه پنج سال؛ همون اندازه فقدان خواهری،همون اندازه تجربه مرگ یه عزیز,انگار اون رو که به خاک سپردیم دنیا و سرنوشت هم قسم شدن هیچ کدوممون رنگ خوشی رو درست درمون نبینیم. 

اینجا ازش ننوشتم حرف زدن راجع بهش دردآورترش میکنه،ویترین زندگی من‌از دور خوبه.شوهرم در جوانی مدیر یه مجموعه ست کار خودم کم وبیش سرجاشه خونه بزرگ دارم و دو تابچه،از درون اما قلبم ویرانه برای خواهرم برای پدر و مادر داغ دیده ام برای ماجرایی که الان پنج ساله خواهر بزرگم رو بدل کرده به دشمن قسم خورده میم ،که هراز گاهی درد فراموش شده ش باز عود میکنه و من مستاصل میمونم که چه کنم. هیچ کس راه حلی نداره من بدتر، قهر پنج ساله از نظر میم باید عمرانه باشه.این گره کور نه با دست باز میشه نه با دندون یه معجزه میخواد. نباید نباید با میم ازدواج میکردم هیچ کس تو خانواده حقیقتا دوستش نداره نه که بقیه دامادها یا عروسمون اونقد دوست داشتنی باشن اما میم طور دیگه ست. امشب بیدار بودم نه بخاطر نانا بخاطر یاداوری یه  زندگی آزگار۱۲ ساله. جنگ انگار تموم شده باشه اما ترکشای این ۱۲ سال ازار دهنده ست هر ازگاهی میزنه به یه جا و خودشو نشون میده دردش احساس میشه باز و هرر چی خوشی الکی و واقعی رو کوفتم میکنه.

مثه ادمیزاد مثه هر دختر شوهر کرده دیگه ای دیشب اومدم خونه پدری میم هم بود شامش رو خورد و تشکر کرد و رفت من غرق لذت وجود پدر و مادر و بچه هام بودم وشکر میکردم که وویس خواهر بزرگ به مامانم رسید وسراسر خشم و انتقام هرر چی لذت بود تبدیل کرد به جهنم.دیگه فکر بود و فکر.مامانم گفت با میم حرف میزنه اما مگه با حرف حل میشه نکنه استارت یه دعوای دیگه زده شده نکنه برگردم باز به اون روزا تنها اومدناتنها رفتنا.

دیگه نمیتونم حرفه، نتونستم این سالها، اما کشیدم. یه انتخاب اشتباه چه تاوان طولانی داشت.میم الان برا من خوبه اما زجر این سالها چی، رابطه خرابش با ادمای اطرافم چی. 




نظرات 5 + ارسال نظر
ترانه چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت 17:44 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

تو وبلاگ قبلی از فوتش نوشته بودی.روحش شاد باشه و خدا به دل پدر و مادر و خودت صبر بده

ممنون عزیزم خدا رحمت کنه رفتگان شما. سایه پدر و مادر عزیزت مستدام

آتوسا شنبه 29 آذر 1399 ساعت 19:35

رها جان من وقتی در شرایطی قرار می‌گیرم که خیلی احساس عجز و بیچارگی دارم و هیچ کار ازم بر نمیاد، همه چی رو میسپرم به خدا و توسل میکنم بهش و ازش میخوام که همه چی رو به بهترین حالتش درست کنه و خودم با خیال راحت وایمیستم و فقط نظاره گر هستم که چطور همه چی معجزه‌وار درست میشه. دعای توسل رو سرچ کن و بخون، آرومت میکنه

اره اتوسا جان من هم کاری ازم برنمیاد جز اینکه بغرنج تر کنم ماجرا رو باید بسپرم به خود خدا

فهیمه جمعه 28 آذر 1399 ساعت 18:41

خدا خواهرتو رحمت کنه عزیزم به پدر و مادرت صبر بده
ای کاش خواهر بزرگت مراعات زندگی و حال و احوال تو و مادرت رو بکنه و ناراحتیتون رو اضافه نکنه بهتره تو در هر حال بچسبی به زندگیت و شوهرت به هر حال شما مادر دوتا بچه هستی و باید زندگیت رو جمع کنی والا منم از شوهر خواهرم خوشم نمیاد نه که کاری کرده باشه ها ولی خوشم نمیاد ازش ولی به خاطر خواهرم و بچه هاش جلوشون کلی احترام میزارم چون نمیخوام خواهرم ناراحت بشه و فکر و خیال بکنه الان دیگه چه خوب چه بد شما زن و شوهرید به مامانت هم بگو اصلا حرفای ناراحت کننده رو به تو منتقل نکنه فقط کنار بچه هات لذت ببر

ممنونم
چقد شما عاقلید که ملاحظه خواهرتون رو میکنید
تمام تلاشم رو میکنم که مدیریت کنم شرایط رو سخته،سخت

مریم ... جمعه 28 آذر 1399 ساعت 14:26

رهای عزیزم من اصلا نمیدونم جریان چیه و کی مقصره و هرچی اصلا ... فقط میدونم تو هر جریانی جانب شوهرتو بگیر به زندگی چهار نفرت بچسب شده اسم خواهرتو و خانوادتو از شناسنامت بریز بیرون ... خودتو کر و کور کن با خانواده چهارنفرت شادی کن و انگار نه انگار هستن. شده خودتو مجبور کن. اهمیتی نده که خانوادت از شوهرت خوششون میاد یا نه .خواهرت قبل این کنارت نبود بعدشم نخواهد بود این تویی و یه عمر زندگی و شوهرتو دخترات به اونا وابسته شو و ریشه هاتو از خانواده پدری بکش بیرون و در جای دیگه در خانواده جدید به کار اولش تغییر سخته ولی شدنیه ... یکم دلسخت شو آدمها برات مهم نباشن و ناراحتیشون. خودت خودت و دخترت و شوهرت. ببخشید ولی گور بابای بقیه... تا بوده دنیا همین بوده اونایی میبرن و خوش میگزروننن تو این دنیا که فقط به فکر خودشونن نه ناز خواهر و غم برادر... هرچقدر ادامه بدی این حرفا تمومی نداره

مریم جان موضوع اینه که به نظرم میم تقصیرش بیشتره و این موضوع منو رنج میده حرفت صحیح ولی نمیتونم چشم ببندم رو اتفاقات گذشته. متاسفانه نمیشه در درون خانواده خودمون خوش باشیم وقتی بیرون انواع سمپاشی هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد