میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

یکشنبه آخر شب،پدر شوهر اومد و آلیس رو برد آخرین لحظه همدیگه رو بغل کردیم و بغض کردم. خونه سوت و کور شد میم توی اتاق خودش بود و منم آخرین جابجایی ها رو انجام دادم و یکبار دیگه مدارک لازم رو چک کردم. بعدشم رفتم اتاق خودم سعی کردم خودمو سرگرم کنم دلم میخواست زودتر صبح بشه اضطراب زیادی داشتم . گاهگاهی از توی دو تا اتاق جدا با هم حرف میزدیم. تکونای نینی خیلی زیاد بود انگار میدونست  دیگه وقتشه. هرکاری میکردم نگرانی دست از سرم برمی‌داشت فکر میکنم طرفای سه خوابم برد. با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم. میم هنوز بیدار بود تو اتاقش. پرسید چرا انقد زود بیدار شدی. مسواک زدم آرایش کردم قرار بود دوست میم یک ربع به ۶ مامانم رو سوار کنه بعد بیان دنبال من. یه ساک برا خودم برداشته بودم یکی هم برا نینی انواع ملافه و ضدعفونی کننده و...

از دور با میم خداحافظی کردم حتی نشد ساک ها رو بیاره دم در. بهر حال ملاحظه میکردیم همچنان ناقل باشه.

تاریک بود که سوار شدم و نگرانی تو چهره مامانم مشهود بود به شدت از محیط بیمارستان بخاطر کرونا میترسید. 

هر چی جلوتر می‌رفتیم مه غلیظ تر میشد ولی آقای مهربون راننده خوبی بود. دقیقا یکساعت و چهل و پنج دقیقه تو راه بودیم و هوا روشن بود که رسیدیم.

پذیرش خیلی طولانی شد بیش از یکساعت طول کشید تا انواع مشاوره ها انجام بشه. متخصص بیهوشی آقای مهربون شماره ۲ بود که وقتی شغلم رو فهمید گفت که سوالاتی دارم تو اتاق عمل ازت میپرسم و تو دو روز بیمارستان بسیار محبت کرد امیدوارم هر جا هست تندرست و سلامت باشه. 

من راهنمایی شدم به داخل بخش زنان و چون به نظر می‌رسید معطل بشم مامانم و آقای مهربون رفتن داخل محوطه تو ماشین.اما یه دفعه تمام کارها پشت هم انجام شد. تعویض لباس وخوردن ۴ تا قرص و سوندگزاری و یه پسر جوون هدایتم  کرد سمت اتاق عمل،اقای متخصص بیهوشی گفت من برات فیلم میگیرم از تولد بچه و شمارم رو گرفت و ده دقیقه بعد وسط مسخره بازی پرسنل اتاق عمل که همشون جوون بودن نینی نازم بدنیا اومد و تماااام عشق دنیا رو ریخت توی وجودم. اون لحظه که تماس پوستی برقرار شد از قلبم خدا رو بخاطر نعمتش سپاس گفتم.





نظرات 8 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 29 آبان 1399 ساعت 22:30

آخی عزیزم مبارکه انشالله قدمش مبارکه و با خودش یه عالمه خیر وشادی برای زندگیتون آورده...جیگرشو ببوسش...ایشالله قسمت اونی که دلش میخوادم بشه آمین

ممنون عزیزم قلب:

تمشک پنج‌شنبه 29 آبان 1399 ساعت 17:19 https://www.blogsky.com/mahbubedelam/link/index?page=3

تبریم نیکن هیلی طیاد

تشکر

فهیمه چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 18:40

ای نننه
خیلی خیلی مبارک باشه عزیزم
انشالا که قدمش پر از خیر و برکت و آرامش باشه برای خانواده

ممنون فهیمه عزیز

رهآ چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 13:32 http://Ra-ha.blog.ir

تبریک میگم.
الهی قدمش برات پر از خیر و برکت باشه.
عاقبت بخیری و خوشبختی دو تا دخترای گلت از خدا میخوام

ممنون رها جان

ریانا چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 12:36

مبارکت باشه عزیزم
یه حسی بهم میگه که این نوزاد خیلی خوشبخت میشه

تشکر
ایشالااااا

آتوسا چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 10:59

جانم، بلاخره فرشته کوچولو اومد، قدمش مبارک باشه رها جون. شیرین‌ترین روزها رو در کنارش داشته باشید

ممنونم عزیزم

ترانه چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 09:49 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

ای جانننقدمش مبارک باشه,زیر سایه ی شما و پدرش و کنار خواهر قشنگش بزرگ بشه.ووییی دلم بوی نوزاد خواست اصلا

ممنون ترانه جان
وای اره عاشق بوشم

سمانه چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت 09:27 http://weronika.blogsky.com

سلام عزیزم
تبریک می گم خانم

ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد