میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غروب آخرین روزهای اسفند ۹۹. خونه در سکوت فرورفته هر چند موقتیه و الانه که نانا از خواب بیدار بشه و با صدای گریه خواب میم و چرت آلیس رو بپرونه. 

دلم لک زده برای گردش و خیابون گردی اسفند. اما نه وقتش هست نه ضرورتش. بخاطر کرونا ماههاست پا تو هیچ مغازه ای جز سوپر مارکت نذاشتم. قبلا خرید اینترنتی بود الان همونم نیست باید ملاحظه کنم تا قرض بیست و هفتم پرداخت بشه. اخ که دهنم آسفالت شد سر این بدهی. دلم میخواد به میم بگم حداقل برا الیس یه دست لباس بخره اما حقیقتش میترسم آلیس نپوشه بس که بد اداست و این اخر سالی فشار الکی بیارم به میم. 

امروز مادر شوهر اومد  پیششون دیروز مامانم. فرق مادر با مادرشوهر همینه مامان من از مادر میم بزرگتره هزار جور قرص میخوره داغ دیده اما ندیدم از درداش دم بزنه بچه رو نگه میداره خونه تکونی هم میکنه برام هر چی هم میگم مادر من بشین نمیخواد اخه واسه چی باید کار منم بکنی. اصلا از مادر میم هم همچین توقعی ندارم ولی اونروز که از پیش ما رفت عصرش انقدرررر از درد کمر و دست ناله کرد که شرمنده م کرد. امروزم که صدای گریه نانا رو پشت تلفن شنیدم سریع خودمو رسوندم وارد شدم دیدم داره دستاش رو ماساژ میده. از ظهر فکری شدم بچه رو چیکار کنم خدایااااا گریههههههه 






بک عالمه پیج خرید لباس خونگی و مجلسی و شومیز و بچه گانه فالو کردم به امید خرید.فعلا که مقدور نیست.

صحبت کردم خیلی سخت بود عین اونزمان که سرکلاسای دانشگاه کنفرانس داشتم یا عین روز دفاعم احساس نگرانی خفه م کرد. راضی بود ظاهرا به مبلغ حقوق. 

هرچیم از سرمایه م دستم اومد میدم به میم برا تسویه وام. چند شب پیش فال حافظ گرفتم برای کار.گفت اجازه دخالت نده با خودم گفتم دخالت اخه تو چه مورد. دو روز بعدش پیشنهاد کار جدید دادن و سفارش مامانم که پولت رو ندی میم. گفتم دمت گرم جناب حافظ. من که گوش نمیدم وقتی تو رابطه ای هستیم حیفه تمام خودمون رو نذاریم منظورم تمام تکلیفمونه. بدهی میم مال منم هست خونه به نام دوتامونه. محاله کم بذارم


هفت و نیم صبحه باید بیدار شم اما خیلی خسته ام یک روز از هفته گذشته اما برای من یک هفته خستگی داشت.

خرید عید نداشتیم نه من نه آلیس. باید حساب کتاب کنم برای یه کار مهم واسه همینه دسته دسته موهام میریزه فکر و خیال نابودم کرد. که چی؟ این دو روز عمر! 


4دقیقه بامداده. نانا هنوز تب ش ادامه داره دیروز واکسن چهارماهگی رو زده دوروزه دلم براش کبابه کمتر میخنده و بیقراره. دیگه میترسم بیشتر از این استامینوفن بدم. 

این روزا حال ادمای بدهکار رو خوب میفهمم یکسره تو فکرم تازه من پشتوانه دارم، کم بیارم مامان و بابام هستن خدا حفظشون کنه اون که نداره چی. فکرم مشغول بدهی بیست وهفتمه. خرید مدتی داشتم سر رسیدش اخر ماهه. کرایه ملک، حقوق خانم س، طلب مامانم و حق بیمه سه ماه زمستونم. 

باد شدیدی میوزه من و الیس تنهاییم میم رفته شهر محل کارسابقش هم بخاطر خرید آمپولای الیس هم دیدن دوستاش. 

مامانم و بابام غروبی اومدن نانا رو ببینن مامان برا خواهری خیرات قیمه درست کرده بود حلوا و سالاد و اب اب هویج‌هم اورده بودن و جالبه اصلا نپرسیدن میم کجاست. 

مسائلی هست که آزارم میده اما باخودم میگم تا الان با مشکلاتم چی کردم اینم سر بقیه. پذیرش خیلی خوبه حداقلش کمی  اروم میشم و نشخوار ذهنیم کمتر میشه.