میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

وای

یعنی دارم از عصبانیت منفجر میشم . یه سفارش اینترنتی برا خودم داشتم گفتم کنارش م برا دو تا بوادرزاده ها یه چی سفارش بدم من که دارم پول پست میدم . ادرس مامانم اینا رو دادم تو تلگرامم برا خواهرم نوشتم که کدوما مال بچه هاست و...

وای خدا امروز صبح زن داداش زنگ زد تشکر که وای این همه چیز چیه برا بچه ها سفارش دادی انگار یه پارچ اب یخ ریختن روم. همه بسته رو داده بودن به اونا. انقد داد زدم و عصبی شدم الان معده م داره از درد میترکه اخه ادم انقد بی توجه یعنی سواد نداشتی بخونی من چی نوشتم روی هرکدوم هم که اسم داشت وای خدا. خوب همین جور زندگی رو یلخی میگیرم که همیشه به خودمون بدهکاریم. اونا هم زودی زنگ زدن که اشتباه شده . هم مالم رفت هم ابروم هم اعصابم . زنگ زدم گفتم چون بچه ها بهشون ذوق کردن بمونه پبششون. 

خدا شاهده بخاطر پولش نیست اخه نباید یه کم دقت کنن من خبر مرگم چی نوشتم . 

دیشب خوش گذشت با شوهر و طلا شام رفتیم بیرون بعدشم رفتیم پارک. من تو ماشین نشستم اخه سرد بود. ولی الان کلا از دماغم درومد. واقعا نمیدونم دیگه چی بگم. این حجم بی توجهی. بیخیالی . اهمیت ندادن به خواسته های دیگران نمیدونم از کی به ما ارث رسیده باری به هر جهت ، فکر کنید کل بسته پستی رو همونجوری برداشتن تحویل دادن حالا خوبه باز کردن و نیگاش کردن. وای بد جور دارم میسوزم. 

دیر خوابی

دیروز صبح چقد بدو بدو کردم زود رفتم دنبال دخترم میترسیدم دیر برسم از غذای اونجا بخوره چقدم بازیگوشی کرد تا اومد با هم رفتیم خرید لباس زیر میخواستم وضعیت ش هام افتصاح بود 4 تا خریدم بعدشم کلی تو الکتریکی ها گشتم دنبال دوشاخه انتن اخرم تو موبایل فروشی پیداش کردم. مثه چی پشیمون شدم از ماشین بردن . ایستگاه تاکسی جلومون بود ولی مجبور شدیم ماشینو کلی دورتر پارک کنیم و کلی پیاده بریم. 

تا رسیدم ته چین رو که برا طلا پخته بودم بهش دادم و بقیه کارای خورش بادمجون و خلاصه لباسای شسته شده رو پهن کردم و یه تشک داشتیم که تو حیاط شستمش و جارو و ساعت دو خودم ناهار خوردم و همسر سه اومد با دست پر نون سنگک و هندونه ناهار اونم دادم بازم یه خروار ظرف شستم و در حال مطالعه خوابم برد. طلا هم پیشم خوابید زود بیدارشدم چای و عصرونه و شوهر هم خواب بود که تا اسم هندونه اومد بیدار شد و سرش دوباره رفت تو کلش بازی کردن بهش گفتم بیا سانس 8 بریم سینما من و من کرد من و طلا اماده شدیم اول رفتیم کتابخونه چن تا کتاب از قبل از عید مال طلا دستمون بود پس دادیم یه رمان برا خودم و دوتا هم داستان برا خودش گرفتم وبعدشم پارک کنار کتابخونه. شلوغ بودو حسابی بچه بازی کرد قبلش به شوور گفتم اگر نظرش عوض شد برا سینما بیاد دنبالمون ،بعید بودولی چشم به راه بودم خیالم برا شام راحت بود که داریم و تا هشت و نیم موندیم پارک دیگه کامل تاریک شده بود. اومدیم دیدم از اون وضعیتی که ما موقع ترک خونه داشتیم یک سانت هم جابجا نشده. دیوار به دیوار رو دیدیم انتن هم شکر خدا بازی درنیوورد و شوهر چند بار که تصویر صاف و اینه رو دید تاکید کرد که یه دونه ام. خخخ

ساعت 11 هم بازی رئال و بایرن که شوهر طرفدار بایرن ه. خدا خدا میکردم بازی تو 90 دقیقه تموم بشه بخوابیم که کشید وقت اضافه و نتیجه اینکه بچه دیر خوابید و صبح هم بیدار نشد بره . باید یه فکری بکنم برا خواب شبش. شاید تبلت رو برا تنبیه ازش بگیرم.

دلم میخواد زودتر این دوره پ بگذره بشینم با قران قشنگم که تازه خریدم قران بخونم.

دیشب کلی بارون بارید و رعد و برق میومد شوهر چن بار رفت تو حیاط، صبح دیدم تشکی که دیروز شستم دیشب تو بارون بوده خیلی بی خیاله نکرده بیاره بذاره تو بالکن. هیییییی


صبح طلا به زور بیدار شد دیر خوابیدیم اخه دیشب به سختی 90 دیدم انتن تی وی خراب بود دهنم صاف شد. تمام عصر خونه بودیم شبم همینطور. اخر شب شوهر رفت دوچرخه ثابت طلا هم باهاش حرف میزد به زور کشوندمشون برا خواب. 

صبحی داشتم بچه رو اماده میکردم و خودم اماده میشدم یهویی جلو اینه انگار جریان سیال ذهن بردم به دوران عقد. عقم گرفت، اونروزی که به زور خواهش کردم بابا من زنتم میخوان یه مانتو بخرم لااقل باهام تا یه مغازه بیا. خدا شاهده فقط میخواستم باهام بیاد اصلا اونموقع ها انقد احمق بودم که نمیدونستم مرد باید برا نامزدش خرج کنه پول مانتو شد 27 تومن خودم دادم به روی مبارکش نیوورد یه تعارف کنه لااقل.جلو اینه اشک از چشام سرازیر شد به زور خودمو جمع کردم طلا نبینه.دیروز که رفتیم اسباب بازی طلا رو درست کنیم دیگه ماشین درنیووردم گفتم چه کاریه دنبال جای پارک بگردم با تاکسی میرم. تاکسی پر بود فقط یه جا داشت طلا رو پام بود بعد موقع پیاده شدن یارو پول دو نفربرداشت گفتم چه خبره من با سختی بچه رو پام دو تا کرایه میگه این بالای پنج ساله، خو مرتیکه تو ظرفیتت یکیه چرا وایمیستی، زندگی هم همینه شوهر من ظرفیت نداشت منو سوار کرد  برام هم سخت شد هم گرون درومد.تمام  دنیا رو به پام بریزه اونروزا برام جبران نمیشه. زود میرم سراغ بچه قبلشم برم ی انتن بخرم شاید با طلا رفتیم خوب بد جلف.بیحوصلگیم تمومی نداره.



درد

دیشب و امروز همش کسل بودم دیشب که هاپو بودم و امروزم کمر درد پ اومده سراغم . خیر ببینه شوهری دیشب هر چی بداخلاقی کردم زیاد به روم نیوورد. 

طلا صبح نرفت مدرسه. دختر دوستم کلاس اوله میگه نباید تو پیش دبستامی بهشون فشار بیاری بعد که برن کلاس اول دلت میسوزه. منم گذاشتم بخوابه. ماشینی که دیروز براش خریدم عیب و علت داشتم منمعصری بردم عوض کنم اونم گفت بذار بمونه، نزدیکای ظهر خانم بیدارشد، باهم رفتیم مغازه هه تعطیل بود قدم زنان رفتیم سمت یه جا که زده بود نمایشگاه کتاب. مدتی بود دنبال یه مفاتیح کوچیک بودم اینایی رو که داشت خودمم داشتم جامعتر میخواستم ولی یه قران عالی گرفتم فقط 10 تومن. 

دیگه کم کم برگشتیم و مغازه هه باز کرده بود ظاهرا سالم ماشینو تحویل گرفتیم و منم یه اویز ساعت گرفتم درد کمر بهم مستولی شده بود و صاحب مغازه داشت قصه کرد شبستری میگفت با بدبختی رسوندم خودمو خونه. تارسیدم بقیه کارای قیمه رو کردم و طلا هم چون گشنه بود کتلتای دیشب رو خورد و من همچنان درد دارم ،اسم این هفته رو باید بذارم هفته درد 

حالم از خودم بهم میخوره بعصی وقتا یه دادایی میزنم که بچه میپره هوا. دلم میخواد بمیرم واقعا دلم میخواد برم زیر خاک اروم بخوابم خسته ام از خودم

هوای بارونی

اینستاگرم رو باز میکنم تسلیت آذربایجان،تغییر ساعت تشییع پیکر عارف لرستانی.یکی درمیون پستا همینن. نفسم گرفته.سردرد دیروزم تا اخر شب ادامه داشت تنها کار مثبتم نیم ساعت مطالعه بود و بس. دیشبم بعد شام شوهری بردمون زیر بارون ماشین سواری. خیلی خوب بود کاش میشد هله هوله خورد اما بخاطر طلا باید حواسمون باشه. 

صبح که طلا رو بردم خیابون بارون زده  و قشنگ بود و البته خلوت. برا نهار شکمبه بار گذاشتم بچه خیلی دوست داره مامان گلمم زحمت کشید بود خریده وپاک کرده و شسته بود و فریز شده تحویل بنده داد. ایشالا خیر ببینن . تنشون سلامت باشه . ای خدا حفظشون کن مامان بابام رو.

دیشب خواهر میگفت نوه خاله م که از ما خیلی کوچیکتره اقامت استرالیا گرفته و ااول خرداد بلیطش رو اکی کرده یاد فیلم ملبورن افتادم نمیدونم چرا. خوبه، خوشبحالش به قول مامانم بعضیا بچه متل ن . یعنی عین قصه ها کارشون درست میشه.

نگران پ بودم که رسید همش میگم اگه ناخواسته باردار بشم چه خاکی به سرم بریزم من میخوام برم سر کار به امید خدا.بعد میگم باید همه چیز رو سپرد دست خودش.

اگه بشه امروز برم یکشنبه بازار.

اخ جون باز هوا تاریک شد ابر هم که هست بارونم بباره.چه شود عاشقشم.