میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

از کرونا بیحالی شدیدش بهم رسیده . جون ندارم دو قدم راه برم.

مادرشوهر ؛ همش دارم فکر میکنم چرا علیرغم محبتاش من باهاش زاویه دارم بعد از چند ساعت بیخوابی و فکر فقط یه چیزی به ذهنم رسید من خشمم رو نسبت به این ادم هرگز خالی نکردم.گذشتم و جمع شده گوشه ذهنم. در هر فرصتی این خشم فروخورده غلیان میکنه.

دیروز از درد به خودم میپیچیدم زنگ زده احوالپرسی و دو ساعت منو پای تلفن نگه داشته که خیلی ببخشیددستگاه تلفنی که بهم هدیه دادید خواهرم و کی و کی زنگ میزنن میگن صدات نمیاد بعد میگم مگه الان با اون دستگاه صحبت نمیکنیدمیگه چرا میگم خوب صدا عالیه میگه نه خانم فلانی و ... هم گفتن. عصر سر میم داد زدم که اگه خرابم هست چه وقتشه وقتی میدونه من مریضم و توان صحبت پای تلفن رو ندارم. میم شب تنهایی رفت میدونم باز داستانه

چرا نیستین دوستان

روز پنج شنبه دعوت مامانم رو برای ناهار لبیک گفتم و از همون روز حالم بدتر شو و چقد خودم رو سرزنش مردم بابت بی احتیاطیم. شبش قرار بود میم بیاد منم به مامانم اینا نگفتم میم رفته پیش دوستاش شهر سابق. لین پنهان کاریا خیلی ازم انرژی میگیره اما جور دیگه شم امتحان کردم و بدتر شده. حالا این وسط حالم بدتر میشد و من میخواستم هرچه زودتر از اون خونه برم بعد جناب میم زنگ زده گوشی رو داده دست دوستش اونم فرمایش میکنه خانم فلانی میخوام اجازه میم رو بگیرم امشب بمونه. وای که چه قدر اعصابم بهم ریخت شانس اوردم مامانم اینا نشنیدن. بماند که گفتم باید برگردی اونم گفت باشه و بعد پشیمون شدم و گفتم شب میمونم.فردا ناهار میم رسید و دید اوضاع م خرابه کفت تو صد در صد گرفتی. 

سریع برگشتیم خونه البته به مامانم اینا نگفتم بدن درد دارم میم رفت داروخانه و خرید و من افتادم. علایمم شبیه سرماخوردگیه همرا با بدن درد. فعلا خونه موندگارم با ماسک و شستشوی مرتب دست . طفلک نانا بممیرم برای بچه که از بدو تولدش همه رو با ماسک دیده. 

امروز روز پنجم مریضیمه واگه تا هشتم همینطور دووم بیارم سختیش گذشته. توکل به خدا

نانای عشق مامان بالاخره تو خواب عمیقی فرو رفت آلیس تو اتاق من اسلایم بازی میکنه میم هم علیرغم مخالفت من رفت پیش دوستای شهر سابقش. 

از عصری ابریزش دارم نمیدونم حساسیته سینوزیته یا .‌. فقط بخاطر بچه ها میترسم. چای زنجفیل خوردم به نظرم کمی هم سردرد دارم. 


برمیگردم خاطرات بارداری م رو میخونم چقد اذیت بودم. چقد ناشکری کردم. دیروز نانا رو بردم زیر افتاب ملایم پنجره و کنار هم دراز کشیدیم میم لبخندی زد و گفت یادته چه بارداری سختی داشتی تو دلم گفتم عوضش ارزشش رو داشت.

دولت ... به جای اینکه اون دوهفته رو تعطیل کنه جاده ها رو ببنده اونموقع که کاسبی تق و لقه از فرصت استفاده کنه لاک داون کنه الان روز ی سیصد نفر رو عزادار میکنه و کاسبها هم به نون شب محتاج. خدا لعنت کنه باعث و بانی ش رو. 


چقد مردن راحت شده چقد راحت ادما حذف میشن انگار جون ادم شده مفت. قبلا یعنی بچگی هام به ندرت میشنیدیم یکی جوون مرگ شده. اما این روزا مرگ پشت مرگ. کرونا،سکته و...هرگز آزاده نامداری رو قضاوت نکردم اتفاقا دلم براش میسوخت که ملعبه دنیای مجازی شده بود. همیشه فکر میکردم اگه من جاش بودم چقد سختم بود.ولی خوب اون قوی بود،صفحه شو داشت، زندگی رسانه ای داشت،فحش میخورد ولی فاصله نمیگرفت.مرگ برای یه همچین ادمی اونم تو سکوت سخته. بهتره بیشتر ننویسم امیدوارم زجر نکشیده باشه‌. وقتی کسی بچه داره من فقط وجهه مادر بودنش رو میبینم وغصه میخورم. فقط سوالی تو ذهنمه چرا باید همسر و فرزند ادم بیست و هشت ساعت ازش بیخبر باشن. پیامی،تکستی،تماسی..... بماند.

درسی بود برای من،که دنیا همینقدرررر شخمیه. همینقدر بی سرو ته. همینقدر بی ارزش، هستی و لحظه ای بعد نیستی. 

من فقط فرصت میخوام بچه هام بزرگ شن. همین.


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.