میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

سزارین میشم بیمارستان خصوصی مرکز استان،تا اینجاش حله میمونه همراه.

خواهرا و برادرم تو هول و ولان مامانم نیاد باهام ، مرتب به هم زنگ میزنن.خودمم نمی‌خوام اخه هم مامانم هم مادر شوهر بالای ۶۰ آمد و کرونا هم که ناجور. اصن بخاطر کرونادارم میرم بیمارستانی که بستری کرونایی نداشته باشه.

مادر شوهر رو میم بهش گفت اولش گرخید قشنگ معلوم بود بعد گفت اون بیمارستان باشه باهاش میرم. 

امشب یادم افتاد به سز اولم، سوند میزنن و خونریزی و من اصلا راحت نیستم با مادر شوهر. قرآن می‌خوندم زدم زیر گریه خدایا چکار کنم. 

مامانم معلومه نگران کرونا ست مادر شوهر با یه دکتر که دوستشه مشورت کرده گفته بهتره یه شخص جوان همراهش باشه. ندارم شخص جوان آخه کیو ببرم.بازم باید بسپرم به خودش. شاید بدون همراه رفتم. 

 صفحه جلوم بازه اما نمی‌دونم از کجا بنویسم. دیشب با گریه خوابیدم و امروز با سردرد بیدار شدم. خدایا خیلی خسته ام. چرا همهههه چیز برای من تبدیل به چالش میشه.حالت تهوع میگیرم باز بخوام بنویسم از میم و خودخواهی‌هاش.

کاش زمان به عقب برمیگشت می‌رفت می‌رفت تا می‌رسید به ۱۲ سال پیش. مامانم وسایلی رو که خریده بودن گذاشت جلوم گفت پس می‌فرستیم میم زنگ زده بود که من فعلا نمیتونم عقد کنم نمیتونم برا دخترتون وقت بذارم و...

اشک تو چشمام جمع شده بود کاش اون روز قوی میموندم. تحمل میکردم تمام میشد بالاخره این سرنوشت کوفتی نه اینکه بخواد کش بیاد به اندازه تمام عمرم. شاید دیگه ازدواج نمی‌کردم و دختر خونه میموندم که چه بهتر. شایدم اون آقا قد بلنده که هیچ تصویر درستی ازش ندارم میومد تو زندگیم.دراز و دیلاق بود اما عاشق خانواده، اهل رفیق بازی هم نبود از اون مردا که صبح میرن شب میان ، هیچ دوست نزدیکی ندارن،  جمعه ها آشپزی میکنن و شبها همسرشان کنارشون نباشه بی خواب میشن. توجه کردی خدا!ن شاهزاده با اسب سپید خواستم نه پرنس هفتاد و دو ملت. فقط یه مردی که هر جمعه زین نکنه که میخوام برم پیش رفیقام اونم شهر دیگه ای. توجه کردی! میخوام انقد شعور داشته باشه زن پا به ماهش رو تنهانذاره. 

شاید امروز سالروز همون زنگ کزاییه میمه.چشمم به لباس ماکسی بلند آبی رنگیه که تا شده روی دسته مبل منتظره تا بره و آرزوهای یه عروس رو به دلش بذاره. کاش پا روی دلم و عقلم و اون دوستی شش ماهه میذاشتم اون آژانس لعنتی میومد و همه چیز رو میبرد حتی ماکسی  بلند آبی رنگ رو.  شاید شور بختی من هم باهاش همراه میشد و می‌رفت اون طرف شهر و مرگ یکبارشیون یکبار.حالا یا دختر خونه بودم  یا زن آقا قد بلنده که قدرم  رو می‌دونه و هیچ دوست نزدیکی نداره الا من!

 از صبح باد تندی میوزه و هوا ابریه ولی بارش خیر.میم دیشب برامون فیلم و کارتون و سریال گرفت و رفت. احتمالا عصری بیاد.

دیشب کلی نذری برامون آوردن البته ظهرش هلیم و قرمه سبزی هم قسمتمون شد شب هم کاچی و شله زرد و اش رشته و حلوا که همه ش مال آپارتمان خودمون بود.

برای ناهار ماکارونی دیروز رو دارم. چرا بعضیا می‌نویسن ماکارانی؟!!!

خداوند همیشه بهترینها رو برامون رقم می‌زند منتها اون لحظه حکمتش رو نمی‌فهمیم. فکر میکنم این سردرگمی هم برا زایمان و محلش و طبیعی و سز بودنش حتما حکمتی توشه سپردم به بزرگی خودش نگران کرونا م فقط بخاطر مامانم. کاش میشد بدون همراه رفت.

هفته ۳۵ شروع شده خواب شبانه افتضاح پهلوهام به شدت درد می‌کنه چون دیگه اصلا نمیشه لحظه ای طاق باز خوابید.

نینی انگار گذاشته تمام وزنش رو ماه آخر بگیره الان دیگه سنگین شدم.

مامانای بقیه چطورن خیلی دلم میخواد بدونم مامان م که از تیکه انداختن اصلا فرصت از دست نمیده من همینطور نگاش میکنم مشکلشم میم هست این دو نفر آخرش من رو دق میدان.


بلاگ اسکای چه مرگش شده کلی نوشتم انگار نه انگار.نیست شد ای تو روحت که اینجا هم نمیشه یه دل سیر درد دل کرد.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.