میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

احتمال اینکه خواهر رو دیپورت کنن زیاده.مامان و بابام خیلی ناراحتن نه بخاطر اخراجش از اون کشور بلکه بخاطر تبعات دیگه ش.کلا بهترین حالت میتونه دیپورت باشه. 

دیروز خوب بودم با الیس رفتیم ارایشگاه مو کوتاه کردیم و ابرو برداشتم بعد از سه ماه.اما امروز افتضاح بودم.تلخی دهنم و غذا نخوردنم کلافه ام کرده دیگه دارم کم میارم.

تب و تاب بورس بالا گرفته کد بورسی م رو از 7 سال پیش داشتم امروز با سیگنال دوستم خرید کردم کمی هم اعصابم بهم ریخت.دیشب از سه و نیم نیمه شب بیدار بودم و امروز کم خوابی عصبیم کرده بود دم غروب میم بردمون بیرون و کمی بهتر شدم.


از دیروز درست اون لحظه ای که غریزه مادری به فریادم رسید،و چنگ زدم و دخترم رو از وسط خیابون و از تیررس یه ماشین پرسرعت نجات دادم داغونم. دوساعت تمام پاهام میلرزید از شب قبلش حس بدی داشتم چند بار بیدار شدم و الیس رو تو خواب بوسیدم صبح صدقه کنار گذاشتم یاد حرفاش میوفتادم که شب قبل گفته بود* مامان من باید اندازه حضرت نوح زندگی کنم چون دوستش دارم زندگی رو* من میخندیدم و میگفتم ایشالا ایشالا هزار ساله بشی.

صبح اصرار کرد منم باهات بیام و ...

بعدش انگار سیستم ایمنی بدنم افت کرد و با سردرد جنون امیز وحشتناکی ادامه پیدا کرد، از درد سینوسام  نفسم بند اومده و هیچ دارویی هم نمیتونم بخورم. دیشب با زجر تموم شد و صبح حتی بدترم بودم. خداروشکر خداروشکر هزار مرتبه سپاس که دخترم کنارمه که اگه لحظه ای دیر جنبیده بودم نمیدونم واقعا چه بلایی سرمون میومد..

از صبح هر چی داروی گیاهی بوده استفاده کردم و بخور بابونه دادم. 

تقریبا سه ماهه که یک روز بدون درد نداشتم یا ویار بوده یا سردرد.

خواهر دچار مشکل شده باز. روز جمعه فهمیدم البته میدونستم یه خبرایی هست مامانم قایم میکنه ازم.فعلا درگیره و البته دیشب که باهاش حرف میزدم متوجه شدم مقدار زیادی مقصر خودشه به نظرم بهترین مرد دنیا هم همسر ادم باشه بهش گیر بدی یه روزی میبره یه روی نمیکشه و هر کدوم از ما شاید هزار دلیل برای طغیان داشته باشیم اما ناچار به سکوت و ساختن هستیم اما خواهرم نمیخواد بسازه یا باید حرف اون باشه یا قیامت به پا شه. مامانم میگفت بابام حال وروزش بده بخاطر خواهر ولی دیشب که با واتساپ باهاش حرف زدم خودش خوب بود و عین خیالش نبودو فقط از دیپورت میترسید. 

کی سردرد خوب میشه کی ویارم برطرف میشه کی مثه اونموقع ها میرم اپیلاسیون و ارایشگاه و خرید نمیدونم. اما بازممم شکررر شکر باید قدر نفسهایی که عزیزانمون به سلامتی میکشن بدونیم. باید بدونیم


صبحها انگیزه ای برا بیدار شدن ندارم چون به محض اینکه چیزی میخورم تلخی دهانم شروع میشه و تمااام روز کلافه ام یکی درمیون میرم سرکار با خانم ج در تماسم کم و کسری ها رو میگیرم سفارش میدم و با واتساپ فاکتور و قیمت ردو بدل میکنیم.

به سختی ناهار درست میکنم فقط منتظرم میم بیاد غذاش رو بخوره من آشپزخونه رو جمع کنم و ولو بشم یه گوش،مرتب هم الو سبز یا یه لیوان عرق نعنا دستمه اما دریغ از ذره ای بهتر شدن.

بعد ازظهر هم به کسالت میگذره و گاهی به اصرار میم یا الیس میریم دوری میزنیم کلی خرید دارم اما حوصله اصلا و از طرفی هم ترجیح میدم فعلا کرونا رو جدی بگیرم.

شب هم که با الیس بفرمایید شام میبینم و بعدش فقط صدای ییلدیز رو میشنوم . ازش زده شدم چیه همش در حال نقشه کشیدن برا همن . نقشه ها هم مولا درزش نمیره.

باید کرم ترک شکم بگیرم مرطوب کننده صورتم تموم شده ولی اصلا حوصله ندارم سرگیجه دارم و چشمام سیاهی میره و زیاد انگار نمیتونم سر پا بمونم. شکمم بزرگ نشده ااصلا سرکار خانم ج نفهمید باردارم ولی نمیدونم چرا انقد نفس تنگی دارم.

توی کارتم که مال بانک سیناست پس انداز دارم و به پولش احتیاج دارم حالا دیدم منقضی شده و این شهر گل و بلبل هم بانک سینا نداره و باید برم شهر پدری. یعنی یه روز کاری و واقعا دوست ندارم برم چند روز بمونم. زنگ زدم به شعبه  ای که حساب دارم گفت حتما باید بیای. امیدم این بود بگه بخاطر کرونا اکسپایر نشده یا برو فلان شعبه تو اون شهر کارت رو راه بندازه چه خوش خیال.

الیس رو به زور بیدار کردم شیر و کیک گذاشتم جلوش نشسته داره درس تی وی رو گوش میده.

پریروز سبزی خوردن و اسفناج خریدم انقد حالم بد بود و دیر سبزی خوردن شسته شده رو گذاشتم تو یخچال که کلا گندید و همش رو ریختم دور. 

اسم نی نی رو گذاشتیم دل گنده اخه از رو سونو ن تی شکمش خیلی بزرگ بود. الیس ازش بیزاره اگه ملاحظه نکنه دلشه بکوبه تو شکمم چند بارم گاردشو گرفته بهش گفتم اینجوری ممکنه هم دل گنده بلایی سرش بیاد هم من. میگه من عاشق تک بودنم هستم و کاش بمیره دور از جون. فعلا سعی میکنیم کجدارمریض بریم جلو . بهش گفتم مامان جان اگه جای بچه های زمان ما بودی چشم وا میکردی چند تا جلوت بود چند تا پشت سرت چی ؟ بهر حال ما برامون عادی بود وقتی من بدنیا اومدم یادمه که دایه ام همش بغلم میکرد چون خواهر وسطی که فقط دوسال ازم بزرگتر بود بدش میومد ازم و همش کف پام رو گاز میگرفت و دایه هم از ترس اون منو بغل میکرد اون قدش نرسه اما وقتی خواهر کوچکتر که من ازش دوسال و نیم بزرگتر بودم اومد من باهاش کاری نداشتم اتفاقا عاشقش بودم و همش دور و برش میگشتم فکر میکنم چون خواهر وسطی رو بعد 7 سال مامانم باردار شده بود و خواهر برادر بزرگه هم خیلی دوستش داشتن و لوس بود تحمل ورود منو نداشت اما خوب من ناخواسته بودم و انگارزیاد دور و برم رو نگرفتن و بخاطر همین با ورود خ کوچیکه چیزی برام عوض نشده بوده.

مامانم صحبتی کرد که فهمیدم بین بچه های خواسته و ناخواسته خیلی فرقه خواهر وسطی خواسته بوده و مامانم میگفت ذوق داشته و مرتب هلو میخورده بخاطر همین الان پوست خواهر وسطی هزار ماشالا عاالیه اما وقتی بعد یکسال منو ناخواسته باردار شده فقط دنبال سقط بوده و چیزای جورواجور میخورده اما نشده خوب اینا تاثیر میزاره. به نظرم همون استرسی که مادر در لحظه شنیدن خبر بارداریش میکشه اون لحظه شوکه کننده رو اون نطفه اثر میذاره. این نظر منه شایدم درست نباشه ولی به شدت معتقدم همه باید مراقب باشن بچه ای ناخواسته نیاد و با رغبت و عشق در بطن مادرش پرورش پیدا کنه نه شک و تردید و استرس. 



دقیقا روز 90 بارداری هستم و تمام امیدم اینه که مثل بارداری اولم روز اول ماه چهارم تموم بشه این ویار لعنتی. البته اونموقع فقط تهوع بود و لی الان تقریبا هر مشکلی یه زن باردار میتونه داشته باشه رو تجربه کردم نفخ،یبوست،تهوع،احساس ناخوشایند نسبت به بوهای اطرافم و از همه بدتر تلخی و بدمزگی دهان که داره از پا درم میاره. تمام روز کلافه ام تغذیه ام درست نیست چون اگر چیز چرب بخورم اونم چیز سالمی مثل گزدو یا سایر اجیلهای بی نمک ،حالم بدتر میشه مرتب عرق نعنا دستمه و سرچ میکنم ببینم کسی تونسته راه حلی برای این معضل پیدا کنه اما دریغ از یه درمان.

میم بیچاره تحملم میکنه و البته الیس هرچند وضعیت الیس هم تو حال بد من کم تاثیر نیست ریزش موهاش خدارو شکر کمتر شده اما بازهم حساسیتش نسبت به وسایل اتاقش برگشته حتی حق ندارم اسمشون رو بیارم. گاهی میزنم زیر گریه انقد که از این موضوع ناراحتم.

مامانم میگه من 5 تا بچه اوردم اصلا نفهمیدم ویار چیه اون سه روزم خونشون بودم همش میگفت چته تو باز. عصبی میشم میشنوم.

باید دکترم رو عوض کنم زن عوضی درگیر تخلفات اداری و زیر میزیه و مطب رو پلمپ کردن درمانگاه دیدمش اصلا حواسش سرجاش نیست و راجع به ازمایش و سونوی همزمان ان تی اصلا بهم توضیح نداد و منم متوجه نشدم یکی از نامه ها خطاب به ازمایشگاه هست چون واقعا زمان بارداری اولم از این چیزا نبودو کسی هم تو اطرافم باردار نبوده بدونم چی به چیه.اشتباه شدو نمیدونم نتیجه غربالگری سه ماهه اول چی بشه.توکل بخدا




پروب رو که گذاشت روی شکمم انگار ازیک تونل تاریک وارد فضای روشن و خاکستریش شدم. زل زده بودم به مانیتور جلو و به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردم. بعد ازقریب  سه ماه اولین دیدارمون دیروز بود.