میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

امروز صبح واقعا سختم بود بیدار شدن. دلن میهواست الارم گوشی رو قطع کنم و بلند نشم و نرم سراغ کتری و روشنش نکنم و آلیس رو بیدار نکنم. هرروز صبح همین احساس رو دارم که خواب دیشب کافی نبوده ولی بیدار میشم کتری روشن میکنم و آلیس رو صدا میزنم و میرم پشت پنجره و خوابم میپره. 

برف خیلی بیشتر از دیروز میبارید و فکر کردم بهر حال امروز باید برم میخواستم زود برم تا خانم ج دیرتر بیاد و گرو برمیدارم که روزایی که دست تنها ست بعش فشار نیاد. سریع صبحانه خوردم و بهش اس دادم که من میرم تو ده و نیم بیا.خونه رو ریخت و پاش رها کردم و رفتم خدارو شکر جاده رو نمک پاشی کرده بودن. 

من نمیدونم1 ایا مامانای دیگه هم مثل من با درس خوندن بچه شون درگیرن . من مرتب باید بالای سرش باشم خودش میخونه ولی منم باید باشم و منم گریه میکنم که ای بابا من یه بار مدرسه رفتم دیگه نمیخوام برم .

من نمیدونم 2 که زن و مردهای دیگه چقد با هم حرف میزنند اما چیزی که دیدم اینه که بین و من و میم فقط منم که متکلم وحده هستم اون یا سری تکون میده و بیشتر وقتا هم انگار تو هپروت خودشه و هیچ عکس العملی نداره با وجود اینکه وقتی میره منبر من با اشتیاق به حرفاشگوش میدم شاید باید مقابله به مثل کنم. 

پدر و مادرم همیشه در حال تعریف و اسمون ریسمون هستن و گاهی که صبحها بخاطرصدای  تعریف کردنشون از خواب بیدار میشیم من به شوخی بهشون میگم دیشب تا صبح چه اتفاق تازه ای افتاده که انقد حرف برای گفتن دارید.      میگن به شتر گفتن چرا ... پسه گفت مگه من چیم مثه همه کسه. خیلی در مورد من صدق میکنه. 



رمز: اسم دخترم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.