میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

دلم میخواست اتاق خوابم یه پنجره به بیرون داشت که صبح به صبح باز میکردم تا هوای ازاد به رختخواب و تخت بزنه منم بلند نفس بکشم اما متاسفانه فقط یه پنجره رو به نورگیر بالا داره از پایین هم طبقه همکفی عملا اشپزخونه ش رو برده تو اون فضای کوچیک. پنجره رو باز کنم بوی ناراحت کتتده پخت و پزش میپیچه تو خونه. پس همونجور بسته نگه میدارم عوضش تاریکی این اتاق جون میده برا خواب بعد سردرد میگرنی و قرص مسکن.

گشنیز تره

امروز روز مرخصی بود،دیروز واقعا خسته و کلافه شده بودمچحتی توی خواب هم کابوس کارای روز ولم نمیکرد ترمینال رفتن و تحویل باری که اشتباها رفته بود شهر دیگه و اختلاف حساب.باربری  شهر وسطی داده بودزپیک برده بود ترمینال و از اونجا هم ماشینی که اورده بود پول خون باباش حساب کرده بود و سرهم با ارسالی از مشهد کلی کرایه بار شده بود زنگ زدم شرکت با احترام اشتباهشون رو قبول کردن و  گفتن از مبلغ چک کم کنم. به مسیول باربری گفتم کارتن ها رو محبت کرد گذاشت تو ماشین عمرا خودم میتتونستم  عمرا دیگه از این غلطا کنم هر کی اورد،دم محل کارم نوکرشم هستم. حالا با پست یا ماشین شرکت غیر از اون محاله خرید باربری دیگه بکنم.

بعدشم کلی خورده خرید برا داروخانه داشتم و له رسیدم و دیدم پسر صاحب ملک از راه رسید که خانم دکتر بزن بریم گفتم کحا من تازه رسیدم علی الحساب کارتونا رو پیاده کن . جیم مشغول باز کردن اونا شد و ادم بود که میومد و میرفت و اصلا حتی نتونستم یک دقیقه بشینم تا کارم تموم شد و اجناس چیده شد و حساب کتاب تموم شد پسر حاجی! سر رسید گفتم برو من اومدم .

من جلوتر رفتم سبقت گرفت و گفتم وای الان میرسه تو محضر من تازه تو جاده ام من نهایت با 100 تا میرفتم اون پرواز میکرد. میدونستم اطراف محضر جای پارک نیست و یه خیابون قبلش پارک کردم اومدم بیرون با تعجب دیدم حاجی و پسرش تازه دارن پارک میکنن. گفتم بیا عقلت باید کار کنه پسر حاجی وگرنه گاز که یه پداله. حاجی شاکی بود میگفت رفته تو کوچه محضر و قیامت بود ناچار دور زده دنبال جای پارک. 

محضر گرم بود و شلوغ . محضر دارهم هی سوال تخصصی میپرسید و تو دلم همش میگفتم کارت رو بکن . داشت ساعت 1 میشد و نزدیک اومدن آلیس. زنگ زدم خانم همسایه برنداشت با کلافگی زنگ زدم راننده سرویس و گوشی داد بهش گفتم مامان جان من نهایت پنج دقیقه دیر برسم برو خونه همسایه که هم سرویسی اش هست. 

هی منتظر بمون هی منشی جلبک اشتباه تایپ کنه اصلاح کنه اقای محضردار هم افاضات میکرد و فضا واقعا خفه بود بالاخره قرار داد امضا شد و حاجی لطف کرد با همون کرایه پارسال و با عجله زدم بیرون. رسیدم تو کوچه الیس ودوستش  دم خونه  اونا بودن. ظاهرا شارژ من تموم شده بود اونم روش نشده بود بمونه خونه همسایه مون فقط گوشی گرفته بود و زنگ زده بود به من و باباش باباش هم نهایت نگرانیش این بوده که صبر کن الان مامانت میاد از دستش عصبانی شدم از جفتشون گفتم مامان یه کم رو داشته باش من فقط پنج دقیقه دیر اومدم نهایت ده دقیقه میگفتی مامانم گفته من پیش شما باشم تا برسه. گفت روم نشده .انقد ناراحت بودم که خدا میدونه نمیدونم کی میخواد راحت کلید بندازه بیاد داخل من رو از این استرس نجات بده. 

خورش کرفس و برنج اماده بود،و عجب خورشتی شده بود میم که فقط تعریف میکرد. 

امروز به تلافی دیروز نرفتم و رفتم پست و بعد ارایشگاه و بعدم خرید . صبح ماکارونی درست کرده بودم میم باز کرفس خوردو رفت منم دو تا دم کنی دوختم و گشنیز و تره خورد کردم فریز شد و بحثم شد البته با میم که چرا انقد میری پیش این دکتر زنان چیزی حالیش نیست البته بالاخره خودش راضی شد که برو. 

الانم دختر همسایه اومده پیش الیس تا الان خونه رو شخم زدن ولی حالا درست مثه یچه ادم دارن با هم تعریف میکنن. کاش همینجوری اروم بمونن.



امروز چقد بوی عید میاد. اصن یه وضعی ،یه نفرم که با من همعقیده بود یه ترقه پرت کرد تو کوچه درست مثه نزدیک چهارشنبه سوری.

از ظهر میم رفت دنبال ک ا ن دی د منتخبش. من که بعیده رای بدم. من و الیس هم تنهاییم عکسای خرس و شکلات لایک میکنم. 

دیشب با خواهر حرف زدم گفت رادیاتور مامانم اینا دیشب سوراخ شده قطع کردم زودی زنگ زدم مامانم،با هم حرف زدیم. 


ساعت 6 غروب که میشه انگار تمام دنیا اوار میشه روی سرم فقط باید از خونه بیرون بزنم وگرنه خون هر کسی که به پرو پام بپیچه پای خودشه امروز الیس خواب بود به میم گفتم من میرم همین دور و بر خرید اونم داشت نماز میخوند انقد عجله کردم برا بیرون زدن که لباس کافی نپوشیدم یه دفعه موج سرمای وحشتناک خورد تو صورتم یه گلدن کوچیک داشتم رفتم گلفروشی سر خیابون یه پسر نوجوون بود گفتم یه چیز شبیه کاکتوس بزنه توش و بعدش رفتم کمی از فروشگاه روبروش خرید کردم نون تست و پودر سوخاری و اردو ... بعدشم سیب زمینی خریدم و گلدون رو گرفتم و اومدم خونه خیلی وقت بود میخواستم بوگیر اتوماتیک بخرم برا دستشویی از همون فروشگاه گرفتم .رسیدم خونه الیس همچنان خواب و میم هم فارغ از نماز فهمید کلافه ام اومد ماچم کرد اما حالم بهتر نشد، بوگیر رو سر هم کردیم و امتحان کردم سالم بود میوه اوردم خورد و رفت، برا الیس دارم جیب تاجر درست میکنم البته به سبک خودم. 

دلم برای مامانم تنگ شده کنارشون هستم اعصابم داغون میشه دورم یه جور، داشتم مرغ تفت میدادم بوی پودر سیر خورد به مشامم یاد اونروزی افتادم که خواهرم اومد خونمون با هم پاستا پنه درست کردیم دو بار رفت بیرون خرید تا تونست پنیر پارمزان پیدا کنه اشکم درومد . من اینجوری نبودم یا شایدم بودم ولی یادم نمیاد. تحملم بسیار کم شده قبلا عزیز خانواده بودم به پروپای هیچ مس نمیپیچیدم با کسی بحث نمیکردم اما الان هیچم هر دو تا تماس تلفنی با مامانم به داد و بیداد من ختم میشه دیشبم همین شد الان نه روی زنگ زدن دارم نه طاقت نشنیدن صدای مامانمو میدونم زنگ بزنم گریه م میگیره چرا بزرگ شدن انقد سخته چرا تقدیر من اینطور بود که گذر کنم از اون همه سختی اما تمام روح و اعصابم رو به فرسایش بره.  احساس یه اسیر رو دارم که در زندان رو براش باز گذاشتن اما نه میتونه بره و نه میتونه به جایی که هست خو بگیره. نمیدونم چی حالم رو خوب میکنه فقط میدونم گرفتار یه عصبیت مزمن شدم که داره به خودم و بچه م اسیب میزنه. 

میترسم از روزی که این دل شکستنها بشه افت جونم از روزی که دیگه ادمهای مهم زندگیم نباشن که ببخشنم. 

اگر زمان به عقب برمیگشت هرگززززز ازدواج نمیکردم. من ادم متاهلی نبودم اونم از نوع پرحاشیه ش من بلد نبودم عروس بشم بلد نبودم برقصم بلد نبودم مادر باشم بلد نبودم همسر باشم بلد نبودم متاهل باشم چون سالها دور از این تعاریف بزرگ شده بودم حتی بارداری ساده اقوام هم با چشم و ابرو بیان میشد و از ما پنهان میموند. باید به سبکی که بلد میبودم ادامه میدادم دختر ساده خانواده و تمام. 

امروز صبح از فرط وجدان درد پنج صبح بیدار شدم فکر پشت فکر. 

نوشتم کلی نوشتم از اون ده سال ولی پاکشون کردم چه فایده داره


دیروز افتضاح سرد بود. مدارس هم تعطیل. تا ظهر دورکاری داشتم واقعا یا داشتم سفارشا رو تکمیل میکردم یا جواب تلفن جیم رو میدادم. یه بار دارو رسید که چون ماشین دست میم بود تحویل گرفت رفته بود برا ماشین جدید هم روکش صندلی خریده برد البته استارت زده بود که باطریش نخوابه.

ناهار لوبیا پلو درست کردم که الیس طبق معمول بازی درورد و بستنی خورد.بعدش که میم اومد ماشین رو گرفتم و با سلام و صلوات رفتم داروخانه جلوی در یخ زده بود گفتم خدا رحم کنه تا اینارو خالی میکنیم پانون نشکنه که یه ارباب رجوع لطف کرد پشت ماشین رو خالی کرد.دمای هوای داخل داروخانه 7 درجه بود و به نظرم عین فریزر بود ولی دماسنج دیجیتال 7 رو نشون میداد. شب که برا میم تعریف کرد که جیم تو سرما نشسته بودو علیرغم شعله زیاد بخاری سرد بود گفت دوبرابر اون چیزی که در نظر گرفتی بهش عیدی بده گفتم خداوند روزیم رو بده چشم.

شب سر غذا نخوردن الیس باهلش دعوام شد البته خودمون و چشم زدیم از در که اومدم دیدم ظرفا رو شسته عزیز دل مامان و خونه رو مرتب کرده ولی شب زدیم به تیپ و تاپ هم . میم مبارزات ا ن ت خ ا با تیش بود و الیس زنگ زد که بابا دلم شیرینی خامه ای خواسته اونم با یه جعبه نون خامه ای گرفت اورد و  باز رفت و رژیم منم به فنا. 

امروز با الیس یه چند جا رفتیم سریالهای مزخرف رو هم گزفتم و برا خودم یه شلوارک و برا الیس یه بلوز گرفتم دو تا تک لباس تو خونه 130 تومن. 

برا ظهرم کوکو سیب زمینی اینحور غذاهای ساده رو این بچه بهتر میخوره گوشت که تعطیله.

شب جمعه ست برم قران و فاتحه. خدا رحمت کنه تمام رفتگان رو .دلم خواهرم  رو میخواد. الان کجاست یعنی