میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

روزهای شلوغ

هفت و نیم پاورچین و اروم از اتاق زدم بیرون. قبلش پتو رو کشیدم روی جفتشون و هدایتشون کردم سرجاشون. عادت دارن هر جایی بخوابن جز روی بالششون.زیر کتری رو با کبریت روشن کردم. این جور مواقع دوشاخه گاز رو از پریز میکشم که صدای جرقه زن بچه‌ها رو بیدار نکنه. وسایل صبحانه شون رو چیدم روی میز. نون و شکلات صبحانه و پیکوتک و بیسکویت رول و شیر کاکائو. آبی به دست و صورتم زدم. ضدافتاب و مداد چشم و کمی ریمل. یادم افتاد کارگرای شرکت همه مژه کاشتن و انواع و اقسام تزریق رو صورتشون جا خوش کرده. جلوشون من واقعا رنگ پریده ام‌ یه رژ کمرنگ زدم و هول هولکی صبحانه خوردم. کمی جمع و جور کردم. پوشک سالی رو گذاشتم جلو دست. شیشه ش رو شستم.  بی سرو صدا تی وی رو گذاشتم رو کانال اهنگ  که فقط مادربزرگشون روشن کنه و سرشون گرم بشه.گوشت چرخ کرده از فریزر دروردم که رسیدم کباب تابه‌ ای بپزم. سالی یه لحظه بیدار شد کنارش  دراز شدم که باز خوابش ببره.اروم بلند شدم. ایفون رو شن کردم و کلید در رو زدم که با صدای زنگ بیدار نشن. لباس پوشیدم و تقه در ورودی که اومد سریع قفل رو چرخوندم و اروم به مادرشوهر اشاره کردم که جفتشون خوابن. با پچ پچ براش توضیح دادم چی بهشون بده و....

این مدت اوضاع همینه. خسته تر از همیشه ام. 

 امروز با ماشین خودمون رفتم ولی احتمالا فردا دیگه باید یا با اژانس بیام یا ماشین بابام یا پدرشوهر. 

از فرط خستگی اخر شبا حتما گریه میکنم. یه طوریه که قابل وصف نیست در همین حد که بدنم دیگه توان ندارهه ودلم میخواد بیهوش بیوفتم ولی هزار تا کار دیگه تو خونه هست و به زور خودمو تا دوازده شب میکشم. لباسهایی که شسته شده و سینک تمیز و لباسهای خشک تا شده و لقمه های الیس و یخچال مرتب و خونه جارو شده رو تحویل فردا میدم و دقیقا عین جنازه اخرین توانم رو میذارم برای خوابوندن نانا و خیلی وقتا زودتر هم خوابم میبره.‌

خداروشکر برای تک تک لحظاتش. برای توان و قدرتی که خدا بهم داده و تا اینجا تونستم جلو برم. الهی شکر 


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ادامه تعلیق

همون یکشنبه بعد از ظهر میم که رفته بود سریع کم و کسری خونه رو بگیره زنگ زد و گفت رفتنشون کنسل شده. انگار دنیا رو برام قباله کرده بودن. البته قبلش حالم بهتر شده بود با خودم به صلح رسیدم که دختر خوب قرار نیست در همش رو یه پاشنه بچرخه بعدشم زندگی همینه سختیاش اتفاقا بیشتر از آسایششه.

البته بعدش فهمیدم قرارشون برای هفته اینده ست و میم و مادرش احتمالا جمعه غروب برن. 

این روزا از نظر بدنی کم اوردم. مرتب ضعف دارم. خسته‌ام. دیگه اون ادمی که از صبح تا ساعت دو بعد از ظهر رو پا بودم نیستم. قشنگ کم اوردم و اخر شب ازشدت ضعف گریه میکنم. الانم حالت خواب الودگی شدید دارم و سردرد. نمیدونم بخاطر پریوده یا کلا خالی کرده بدنم‌.  

آلیس وقتی سرویس خواب جدید براش گرفتیم کلی از اسباب بازیاشو از اتاقش خارج کرد از جمله یه سرویس آسپزخونه خیلی خوشگل که کاملا نو بود‌ اونموقع نانا چند ماهه بود. برداشتم بسته بندی کردم گذاشتم کمد بالا. اصلا یادم رفته بود همچین چیزی داریم تا دیشب نانا تو اینستا دید یلدم افتاد رفتم اوردمش و دیدم عجب که یه میز توالت خوشگلم بوده و من یادم رفته بود کلا. میز توالت اندازه خودشه. سرهمشون کردم و از دیشب با سالی دعوان بخاطر بازی با اونا. البته آینه میز توالت رو برداشتم چون ظاهرا خطرناکه و باید بعدا که بزرگتر شدن بدم بهشون. 

کاش میتونستم ساعت ها بدون دغدغه بخوابم. آهای کائنات جون حواست باشه دارم میگم بدون دغدغه و فکر و نگرانی، باشادی و آرامش بخوابم. اخه میدونم فقط وایسادی  من یه چی بگم ..رینی توش و تحویلم بدی. الانم مریضم نکنی بندازیم تو رختخواب صلوات.


هفته اینده خیلی چیزا مشخص میشه و  ایشالا که خیره و سالهای اینده خواهیم گفت خدارو شکر اون اتفاق  افتاد یا نیوفتاد .