میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

این روزا

پنج شنبه است یک هفته از عمل بابام میگذره و خداروشکر همه چیز خوبه. نانا خونه مادربزرگشه و منم وقت بیشتری برای خودم دارم. اوقات فراغتم کمی بیشتر شده و به دیدن فیلم و سریال میگذره. 

آلیس تیزهوشان قبول شد و کارای ثبت نام و سفارش لباس فرمش انجام شد.

دوهفته پیش بالاخره طلسم خونه شکسته شد و من مهمون سام داشتم که پدر و مادرم و برادرم و دخترش بودن و چند روز بعدشم تو اون تعطیلات گرمایی مهمون ناهار که بابا و مامان همسر با خواهرش بودن. هر چقدرم بگن تو بچه داری و سخته من مطمئنم تهش انتظاراتی هست و قرار نیست بهم آسون بگذره . یه دوروزی واقعا بهم فشار اومد اما خوشحالم که از پسش برومدم و حرف و حدیثی بعدا پیش نمیاد.

این روزا سطح اضطرابم زیاده. من خودم ته افکار منفی هستم این وسط اگر وبلاگ یا صفحه مربوط به شخص بیماری رو دنبال کنم حالم هزار برابر بدتر میشه. با خوندن وبلاگ دوستی که جدیدا عزیزی رو ازدست داده رفتم تو روزتی مرگ خواهر یه بعد از ظهر تا شب فقط گریه میکردم. بدتر از اون همش فکر میکردم من نباشم چی به سر بچه‌هام میاد. نمیدونم چطور مدیریت کنم این وسواس فکری بیماری و مرگ رو.




سالی حسابی شیطون شده. کم کم داره راه میوفته و هر لحظه به مراقبت نیاز داره. نانا هم که شیرین زبون شده و البته فحش هم زیاد یاد گرفته اون هم بخاطر نیم ساعتی که هر روز سرشو میکنه تو گوشی و اینستای من.انقد قشنگ فحشا رو ادا میکنه که خیلی سخته ندید بگیرم اما باید به زودی از سرش بندازمش. 

دلم یه پول گنده میخواد با سلامتی فراوان‌ لامصب این تن و بدن ادمیزاد چیه که فقط باید سالم باشه که دنیا و زندگی به کام باشه. چقد همه وی ربط داره به سلامتی خودمون و عزیزانمون.انقدر مریضی زیاد شده که هر وقت میخوام تو دلم بگم فلان چیزو میخوام یا فلان مقدار پول همش میترسم کائنات دهن کجی کنه. میگم گور بابای پول و شغل و ... فقط تن همه سالم باشه کافیه. به قول مادرشوهر تا گله از گرونی و کم بودن  درآمد میکنیم میگه خداروشکر کنید همین مقدارهم خرج دوا درمون نشه. 

آره اینجوریاست بخصوص برای من با سابقه وسواس فکری زندگی ترسناک شده. چند روز پیش به همسر گفتم نیاز به مشاوره یا حتی مصرف دارو دارم. اوضاع فکریم خرابه اکثر مواقع کریه میکنم و نگرانم.