-
نانا کوچولو
یکشنبه 23 آذر 1399 18:40
یه مامان عمیقا خسته ام خیلی دلم میخواد بنویسم اما واقعا فرصتم کمه. نینی کوچولوی ما یکماهه شد کاملا برعکس آلیسه. هر چقد اون نوزادی ارومی داشت نانا کوچولو اهل گریه و داد و هواره. ۱۴ روز خونه پدری موندم و چقد طفلکیا رسیدگی کردن. پدر و دختر بعد از یازده روز دیدار کردند. قبل از اون میم که تو قرنطینه بود فقط با تماس تصویری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آبان 1399 18:15
یکشنبه آخر شب،پدر شوهر اومد و آلیس رو برد آخرین لحظه همدیگه رو بغل کردیم و بغض کردم. خونه سوت و کور شد میم توی اتاق خودش بود و منم آخرین جابجایی ها رو انجام دادم و یکبار دیگه مدارک لازم رو چک کردم. بعدشم رفتم اتاق خودم سعی کردم خودمو سرگرم کنم دلم میخواست زودتر صبح بشه اضطراب زیادی داشتم . گاهگاهی از توی دو تا اتاق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آبان 1399 18:59
خسته ام. اونقدر که توان شام درست کردن ندارم. سوپ میم داره درست میشه ولی آلیس هنوز فکری براش نکردم. دلم فرااااار میخواد. رو به عقب. روزی که خودم بودم و خودم تک و تنها گوشه یه خوابگاه. چشم به راه آینده.دلم اون لحظه رو میخواد که هیچکی نبود جز خودم. فردا نقش من باز پر مسیولیت تر میشه و من غمگین و بی انگیزه دارم میرم به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 آبان 1399 02:12
دیگه رسماً بریدم. امروز میم شکم روی شدید داشت مامانم ظهر اش فرستاد و من که شب قبل از شدت اسید سوزاننده معده تا صبح پلک نزدم فکر کردم به نفعم شده اما از وقتی خورد و حالش بد شد تمام زحمات ۱۰روزه منو به فنا داد و داد و بیداد که چرا خودت غذا نپختی و تا ۱۱ غر زد برا شامش دمی گوجه پختم بهتر شد رفت سرم زد و اومدبازم غرررر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آبان 1399 23:52
شرایط پیچیده شده،میم میگه خودم باهات میام مامانم از میم میترسه میگه نباید بیاد بدون اینکه به منم بگه زنگ زده مادر شوهرم اونم تحریک کرده و اونم میگه پسرم باید فیکس ۱۴ روز بخوابه وگرنه بلایی سرش میاد. بعد که من گله میکنم میگه من کی اینو گفتم.مامانمم که دیگه هیچی میگه میم با ماشین جدا من با ماشین جدا میام میگم مادر من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آبان 1399 00:50
یک هفته از مریضی میم میگذره کما بیش خوبه روزی بیشتر از ده لیوان دمنوش و آبمیوه تازه بهش میدم . یکشنبه جواب تستها اومد من منفی اون مثبت. چیکار باید میکردم اصلا نمیدونستم کار درست چیه. خونه رو ترک میکردم و میرفتم خونه مامانم ؟اگه ناقل بودیم چی. به ناچار موندم بعضی وقتا از خستگی و فشار بلاتکلیفی میزنم زیر گریه. زایمان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آبان 1399 01:31
مامان میم مثه بچه ها گریه میکنه. بعدشم میگه چرا دیروز نگفتی میم مشکوکه. خوب الان که فهمیدی چی کردی. گفتی تو با این وضعت مریض داری نکن من ابمیوه تازه میگیرم سوپ مقوی درست میکنم میارم پشت در خونه. پرسیدی چیزی کم و کسر داری تو خونه مرد خونه مریضه. یعنی تا سر حد مرگ ازش عصبانیم.فقط بلده مثه بچه ها عر بزنه. زن بزرگ خجالت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 آبان 1399 23:50
از سر شب انگار دنیا تیره و تار شده،میم دو روزه میگه بی حالم و احتمالا کرونا مثبته. خدایا به معصومیت این بچه قسمت میدم خیلی میترسم کمک کن. خودم رو بهت سپردم برای میم، برای خودم و الیس،برای اوج گرفتن بیماریش همراهی نکردنش برای سزارین برای همه اینا میترسم. انگار همین 10روز آخر هم نمیخواد بی حاشیه تموم بشه. خان آخر اینه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 آبان 1399 08:11
عزیز دل مامان تعداد روزایی که مهمان جسم مامانی داره تک رقمی میشه. از خدا میخوام وجودت رو سالم در آغوشم بذاره و بعد از اون با جانم ازت پذیرایی کنم. بخاطر تمام کمبودهای این 9ماه مامان رو ببخش. اونقدر زنانگی در من کاستی داشته که سخت بوده برام پذیرش حضور یک مهمون در بطنم.اما قول میدم همونطور که آلیس بروز واقعیه یک خانوم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1399 01:40
سزارین میشم بیمارستان خصوصی مرکز استان،تا اینجاش حله میمونه همراه. خواهرا و برادرم تو هول و ولان مامانم نیاد باهام ، مرتب به هم زنگ میزنن.خودمم نمیخوام اخه هم مامانم هم مادر شوهر بالای ۶۰ آمد و کرونا هم که ناجور. اصن بخاطر کرونادارم میرم بیمارستانی که بستری کرونایی نداشته باشه. مادر شوهر رو میم بهش گفت اولش گرخید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مهر 1399 08:54
صفحه جلوم بازه اما نمیدونم از کجا بنویسم. دیشب با گریه خوابیدم و امروز با سردرد بیدار شدم. خدایا خیلی خسته ام. چرا همهههه چیز برای من تبدیل به چالش میشه.حالت تهوع میگیرم باز بخوام بنویسم از میم و خودخواهیهاش. کاش زمان به عقب برمیگشت میرفت میرفت تا میرسید به ۱۲ سال پیش. مامانم وسایلی رو که خریده بودن گذاشت جلوم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهر 1399 11:43
از صبح باد تندی میوزه و هوا ابریه ولی بارش خیر.میم دیشب برامون فیلم و کارتون و سریال گرفت و رفت. احتمالا عصری بیاد. دیشب کلی نذری برامون آوردن البته ظهرش هلیم و قرمه سبزی هم قسمتمون شد شب هم کاچی و شله زرد و اش رشته و حلوا که همه ش مال آپارتمان خودمون بود. برای ناهار ماکارونی دیروز رو دارم. چرا بعضیا مینویسن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مهر 1399 01:26
بلاگ اسکای چه مرگش شده کلی نوشتم انگار نه انگار.نیست شد ای تو روحت که اینجا هم نمیشه یه دل سیر درد دل کرد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهر 1399 19:43
-
منزل جدید
سهشنبه 8 مهر 1399 23:16
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 شهریور 1399 11:19
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 شهریور 1399 14:48
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریور 1399 12:11
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 شهریور 1399 15:20
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 شهریور 1399 02:01
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 شهریور 1399 17:56
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 شهریور 1399 15:50
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 شهریور 1399 19:17
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مرداد 1399 22:03
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مرداد 1399 11:11
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مرداد 1399 01:08
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مرداد 1399 22:30
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مرداد 1399 10:50
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مرداد 1399 23:38
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مرداد 1399 07:34