میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

خسته ام. اونقدر که توان شام درست کردن ندارم. سوپ میم داره درست میشه ولی آلیس هنوز فکری براش نکردم. دلم فرااااار میخواد. رو به عقب. روزی که خودم بودم و خودم تک و تنها گوشه یه خوابگاه. چشم به راه آینده.دلم اون لحظه رو میخواد که هیچکی نبود جز خودم. 

فردا نقش من باز پر مسیولیت تر میشه و من غمگین و بی انگیزه دارم میرم به استقبالش. خسته ام کاش فردا به خواب ابدی برم و تماااام .آلیس رو امشب به کی بسپرم؟ از بازی آدما خسته ام از بی حالی میم از مریضیش از قدر ناشناسیش از ترس مامانم از کرونا از بی‌خیالی خانواده شوهر از پرسه زدن های ناتموم توی خونه از باری که روی دوشم بود و نه ماه با حواشی مختلف سنگین تر شد از غربت فردا از تنها رفتن از تنها برگشتن از همه چیز خسته ام.

نظرات 6 + ارسال نظر
تمشک پنج‌شنبه 29 آبان 1399 ساعت 17:18 https://www.blogsky.com/mahbubedelam/link/index?page=3

چرا منم بریدم گاهی-منم کم پاوردم-منم موافقم با محبت کردن پادم ها به هم اما بنظرم محبت کردن زوری نیست والا همه میشدن انسانهای با محبت عزیزم

آتوسا سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 00:59

واقعا حق داری، چرا هیچکس مراعاتتو نمی‌کنه

فهیمه دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 16:06

خدا بهت صبر بده با این وضعیت
خدایی باید شوهرت رو میفرستادی ور دل ننش که ازش پرستاری کنه وقتی خوب شد برمیگشت خونتون
الان خیلی راحت بهشون بگو براتون غذا بفرستن به خدا خیلی گناه داری
با مامانت صحبت بکن بگو اخلاق شوهرمو که میشناسی حداقل شما مراعات منو بکنید حداقل از یه طرف تحت فشار باشی
ساکت بودن اصلا خوب نیست حرفتو بزن نریز توی خودت

مادرش از روز اول اعلام کرد که محاله بیارمش پیش خودم سنم بالاست تو خاطرم. کلا دو بار غذا فرستاد

خاطره دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 14:50

خیلی سخته آدم این حسهارو داشته باشه کاش کمی اطرافیان رعایتت رو میکردم..الان حتما زایمان کردی قدم نو رسیده مبارک

ممنون عزیزم

تمشک دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 12:30 https://mahbubedelam.blogsky.com

چرا اینقدر زندگی رو به خودتون سخت میکنید شما؟؟ بخدا همه توی زندگیشون از این دردا و غصه ها دارن-باطن زندگی من نوعی رو شما میدونی؟ چرا اینقدر به همه چیز از دید منفی نگاه میکنی؟ خب شوهرت بی حاله حق داره کورونا داشته-خانواده شوهرت هم که وظیفه ساپرت شما رو ندارن-مامانت حق داره بترسه-شما و همسرت تنها مسئول بچه ها و زندگی مشترکتون هستید حالا یا همسرت حالش خوبه و میتونه کمکت باشه یا خو.دت باید ی کاری بکنی تمام عزیزم-اینقدر غصه رو نمیفهمم-اینهمه انتظار و توقع از زندگی و دیگران رو نمیفهمم-ببخشید رک گفتم امیدوارم ناراحتت نکرده باشم-شما یک انسان بالغی خودت از پس همه کارهات برمیایی-مکیدونم توی بارداری خسته میشه آدم ، دوست داره همه هواش رو داشته باشن و... ولی همه اینا میتونه اتفاق نیافته خودت زندگی رو واسه خودت و بچه های طفل معصومت که سخت تر نکن بانو جان

چرا وظیفه ساپورت ندارن چرا من مریض میشم مادرم غذا میفرستع چرا برا زایمانم میاد اما اون نمیتونه با خودش یه دو دو تا چارتا بکنه بگه من همسایه شونم اونم پسرمه اینم عروسمه سنگینه پا به ماهه من غذا بفرستم حداقل سوپ مقوی واسه پسرم درست کنم پس محبت آدما نسبت بهم قراره کجا ثابت بشه کی قراره دست همو بگیریم. شما خودت هرگز خسته نشدی نبریدی. من شاید بقیه عمرم رو با قدرت زندگی کنم ولی اون چند روز رو که از شدت خستگی بیهوش میشدم و باید بازم سرپا میشدم تا به شوهر مریضم برسم هرگز یادم نمیره مگه تو زندگی چند بار از این جور موقعیتها پیش میاد که بخوابم محبتمون و البته درکمون رو ثابت کنیم. بچه منبخاطر ندونم کاری و بی‌خیالی اونا با وزن خیلی پایین دنیا اومد من از غریبه که توقع نداشتم مادربزرگ بچه هام بود و مادر شوهرم نه همسایه و فامیل دور

ترانه دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 00:55 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

عزیزمممم

خیلی سخته,حق داری.ایشالا به سلامت زایمان کنی.

سلامت باشی ترانه جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد