میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

دیگه رسماً بریدم. امروز میم شکم روی شدید داشت مامانم ظهر اش فرستاد و من که شب قبل از شدت اسید سوزاننده معده تا صبح پلک نزدم فکر کردم به نفعم شده اما از وقتی خورد و حالش بد شد تمام زحمات ۱۰روزه منو به فنا داد و داد و بیداد که چرا خودت غذا نپختی و تا ۱۱ غر زد برا شامش دمی گوجه پختم بهتر شد رفت سرم زد و اومدبازم غرررر

اخه بگو مادر من بیکاری هر چی میگم نفرست باز میفرسته فکر کرده همه  مردا بابامن.دلم میخواست امشب ول کنم برم به یه ناکجا. به جایی که خودم باشم و بس.


مادر شوهر تکونی به خودش داد  و قراره  فردا ناهار بفرسته.

سر درد دارم‌ و معده درد. باید روز اول ولش میکردم میرفتم جای دیگه ای. قدر نفهم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد