-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1396 14:21
یه سرویس وبلاگی هست به اسم blog .ir.بیان هم بهش میگن. اصلااااااااااا من نمیتونم با این سرویس ارتباط برقرار کنم. اتفاقی هم وارد وبلاگ های این سرویس شدم ،انقدسختم بوده فرار کردم. یه جوریه ،قاللبش یه حالیه ،اصلا انگار بلاگرهاش هم از یه کره دیگه اومدن. هر چی خودمو کشتم نتونستم یه دونه وبلاگ تو این بیان *ه چی چیه .. بخونم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریور 1396 01:03
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریور 1396 12:30
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 شهریور 1396 02:36
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 شهریور 1396 13:50
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریور 1396 14:07
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 مرداد 1396 20:19
نیومده . هی امروز و فردا میکنه. مردم از چشم انتظاری. واقعا احساس میکنم فرسوده شدم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مرداد 1396 21:11
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 مرداد 1396 21:43
-
داخلی خارجی
دوشنبه 16 مرداد 1396 13:38
-
زمان
یکشنبه 15 مرداد 1396 11:57
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مرداد 1396 13:26
دیروز مامانم اینا اومدن لازانیا هم درست کردم. برای خواهرم که دوست داشت کاش بهش برسه. کمی بعد بابام رفت و بعدش مامانم و خواهرم. بعد هم من جمع و جور کردم و دخترک رو بردم کلاس و بعدشم رفتم دنبال خواهرم رفتیم سرخاک. بعد هم با هم ومدیم خونه شام خوردیم و خواهرم رفت و خنداننده دیدمو خوابیدم. همیشه با همسر میدیدم جاش خالی...
-
زنک
پنجشنبه 12 مرداد 1396 11:24
با زنک با بی محلی حرف زدم. واقعا این زن نمیفهمه من بهترین دوران زندگیم رو بخاطر تربیت ناجور این ادم باید با استرس بگذرونم. مگر چقد از جوانی من مونده. دلشم خوشه که پسر زاییده. خیلی دلم میخواد بهش بگم تو که عرضه جمع و جور کردن پسرت رو نداشتی چرا زاییدی. تو که حواست به بچت نبود و گذاشتیش به امان خودش واسه چی اوودی....
-
سردرد لعنتی
پنجشنبه 12 مرداد 1396 00:59
دیشب با وجود خستگی خیلی کم خوابیدم.دم دمای صبح خوابم عمیق شد. از 8 هم هی بیدار شدم و خوابیدم. بالاخره بیدار شدم خونه رو مرتب کردم. دخترک رو صبونه دادم و رفتم خونه مامانم اینا . ساعت 4 دخترک رو بردم کلاس زبان. اینجوری بیرون خونه بهترم،کمتر فکر و خیال میکنم. ساعت 7 رفتم خونه دوستم که دخترا با هم بازی کنن. تو خونشون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مرداد 1396 22:33
-
تابستان داغ
سهشنبه 10 مرداد 1396 20:00
دلم میخواد گم شم بین ادما. کمتر جلوی چشم باشم. امروز خونه مادرشوهر بودم اینجوری بهتره . میترسم خانواده م شک کنن که چرا زنگی تماسی درکار نیست. میترسم دخترک حرفی بزنه. شبا با تشویش میخوابم. 10 سال با هم بودنمون عین فیلم سینمایی جلوی چشممه. روزهایی که بیشتر تلخ بوده و کمتر خوب. اما الان میفهمم بودنش مهمه. حضورش رونقه....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مرداد 1396 18:53
چند تا بهونه جور کردم از خونه پدرم زدم بیرون. خیلی تحت فشارم. طرفای ظهر رفتم خونه شون. دخترک رو خوب توجیح کردم. بهشون گفتم شوهر رفته ماموریت. مامانم طفلک پیشنهاد داد اش رشته پشت پا بار بذارم. ظهر خیلی خسته بودم ولی همش کابوس میدیدم. نگران بودم رمز گوشیم لو بره. با حال بد از خواب بیدار شدم. تمام بدنم خیس عرق شده بود....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مرداد 1396 22:15
-
برای فرشته های معصوم سرزمینم
پنجشنبه 5 مرداد 1396 09:20
خدایا طفلان معصوم سرزمینم رو به تو میسپرم از شر ادمهای درنده ت. حیفم می اید از نام گرگ، از اسم حیوان . از این به بعد اگر خواستیم از درنده خویی مثال بزنیم ،از قاتل آتنای معصوم و خوی کثیف جانیان فرشته کوچولو ،بنیتای نازنین باید بگوییم. عاشوراست، مردمان باید برای طفل 8 ماهه تشنه سینه بزنند و بر شمر زمانه لعنت بفرستند.
-
التماس
شنبه 31 تیر 1396 04:26
وارد خانه که شدیم با خوش امدگویی زائو روبرو شدیم که دراز به دراز یا بهتر بگویم پهن به پهن گوشه خانه افتاده بود. دو دختر زائو یکی سیزده ساله و دیگری7 ساله مشغول پذیرایی شدند.به زودی سر وکله خواهر شوهر زائو هم پیدا شد و عهده دار کارهای بچه شد. من و مادر شوهر و دخترکم کنار مادر و بچه نشستیم و تبریک گویان محو این موهبت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیر 1396 15:50
به طرز عجیبی ارومم.نمیدونم آرامش بعد از طوفانه یا قبل از مرگ. بیشتر اوقات ساکتم. بیحوصله ام ولی شلوغ نمیکنم. شبا خوابم نمیبره تا خود صبح چشمم به سقفه. 10 میلیگرم قرص رو کردم 20 تا ،ولی بازم زورش به اعصابم نرسید. گذاشتمش کنار. همسر داره تمام تلاششو میکنه مرتب به این و اون زنگ میزنه. بیشتر ازمن شاید نه ولی کمتر از منم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیر 1396 12:38
کلا عادت ندارم کارام رو تو بوق و کرنا بکنم . تو سکوت سرد خبری هم مراحل مختلف این ازمون لعنتی رو سپری کردم. به خیالم یه دفعه خبر قبولیم رو به همه دوستام میدادم و سوپرایززززز. ولی باز خوب شد و گرنه هر روووووز باید این فاجعه رو واسه چند نفر تعریف میکردم و دلداری زورکی میشنیدم که هر چی خیره و ..... وکلا هم یه چی فهمیدم هر...
-
دروغم دروغ
پنجشنبه 22 تیر 1396 14:19
میگفت شیرینی اوردن اداره. مچاله شدم تو خودم. خودش از حرفی که زده بود پشیمون شد. سعی کرد دلداریم بده اما هر وز دارم بدتر میشم شب با الپرازولام میخوابم روز با نورتریپتیلین. یعنی میشه یه روز به این حالم بخندم. کاش دخترم نبود پایان میدادم به این زنده مانی. مگه نگفته از تو حرکت از ... عوق دیگه حالم از این اراجیف بهم میخوره...
-
حالم جهنمه
سهشنبه 20 تیر 1396 21:43
جوابها دیروز طرفای 4 اومد. ببست و چار ساعت حتی بیشتره لب به هیچی نزدم. اولش همه سرزنش کردن وقتی دین حالم خیلی خرابه شروع کردن به دلداری. از اون چیزی که میترسیدم بدترش به سرم اومد. دیشب با قرص اعصابم تاصبح جون کندم. دلم میخواد یه شیشه بردارم و بکشم رو رگهای دستمو ،خلاص. اون که میدونه چقد بهش التماس کردم همون اون برام...
-
مردان مریخی،زنان وبلاگی
یکشنبه 11 تیر 1396 16:44
درست یادمه کی و کجا من اولین بار افتادم تو ورطه وبلاگ خونی. نمیدونم طرف رو لعنت کنم یا دعا. ۴سال پیش بود و روزای اول مثه یه وبلاگ خون نابلد فقط همون یه وبلاگ معرفی شده رو میخوندم اما کم کم رفتم تو لینک های دوستاش و اووووووه بعد از اون بود که رسما معتاد شدم. قبل از اون سرم تو لاکم بود فکر میکردم زندگی هر زنی مثل من...
-
پست خاله زنکی
یکشنبه 11 تیر 1396 15:19
امشب عروسی دوستمه. حق زیادی به گردنم داره دوست دارم تو شادیش جبران کنم اما نمیدونم سوهر میبرتمون شهر خودم یانه. فعلا که ناهار کاری دعوته و نیومده. اس زدم هنو جواب نداده راستش لباس درست حسابی هم ندارم . یه چی سرهم میکنم. حالا سایت سازمان سنجش فکر کنم بخاطر من بازدیداش چند برابر شده. بابا وا بدین. جونم درومد. تنها اتفاق...
-
عید
دوشنبه 5 تیر 1396 16:59
عید مبارک. عید فطر امسال رو دوست داشتم هر چند از تعطیلات هیچی نفهمیدم . فامیل شوور از تهران اومده این چن روز ما اماده باش پذیرایی بودیم حالا فکر نکنید من اصلا پا درازی خونشون دارم تا پارسال که اصلا ندیده بودمشون ، دیروز که فقط دسر و سالاد درست کردم و سبزی خوردن اماده کردم و امروز غذا و تمیز کاری. دلم گرفته کدوم عروسی...
-
سبزی خوردن
چهارشنبه 24 خرداد 1396 15:00
چرا نوشتنم نمیاد فکر کنم مال ضعف روزه ست. دیشب دو جور غذا درست کردم قرمه سبزی و لوبیا پلو . شب شوهر رفت حلیم از بیرون گرفت که وای بر پزنده ش. ترش ترش بود نخوردیم. تحویل مرغای تو حیاط شد . تا ساعت 2 اعمال شب قدر رو به جا اوردم . من خوابیدم تازه شوهر شروع کرد کلی هم سفارش کردم که دعا کنه برام . بماند که شب چقدر برا عزیز...
-
روزه
یکشنبه 21 خرداد 1396 00:15
روزه امروز له ام کرد اونقد که نزدیک بود پنج دقیقه به اذان بیهوش بشم . از بس که بدو بدو کردم دنبال مدرسه برا ثبت نام دخملی و بعدشم استخر بردمش و عصر هم که دنبال یه سری کار تو گرمای هوا رفتم بیرون .دلم میخواست یکی رو شاد کنم قدمهایی برداشتم امیدوارم بشه . پنج شنبه جشن فارغ التحصیلی دخمل بود همشم اواز و قر وفر بود با...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خرداد 1396 11:16
بیخبری همبشه خوش خبریه بجز وقتی که منتظر نتیجه یه امتحان هستی. اگه قبول شده باشی از در و دیوار خبر میرسه و اگرنه که هیچ کس جرات نمیکنه قاصد و پیک بدخبری باشه. مرتب سایت سازمان سنجش و ارگان خودمون رو چک میکنم فکر کنم از افسردگی یه مرحله زدم بالاتر. با دخمل سر گم کردن سوییچ چنان دعوایی کردم که هنوز گلوم از فرط بلندی...