میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

آخرین نفسهای سال 1402. اصلا بعیده کسی تو این ساعات وبلاگ بخونه یا اپ کنه. با اخرین خریدا رو ونجام میدن یا مهمونن یا مهمان دارن یا در ندارک شام شب عید و سفره هفت سین هستن.   

اون تیکه بالا رو دیشب نوشتم یا بهتر بگم غروب بیست و نه اسفند. وقتی دانی هنوز تب داشت چ مستاصل عین مرغ پرکنده تو خونه میچرخیدم نه متخصص جواب میداد نه خانم پرستاری که برامون تو خونه سرم میزد. معلومه هرکسی دنبال کار خودش بود. بچه از صبح چیزی نخورده بود  بجز گاهی کمی شیر. 

گذشت دیشبم گذشت‌ یه بار دیگه بهم قابت شد وجود پدر ومادر برکته. مامان و بابام با شام اومدن و حال دانی کمی بهتر شد و ما وقت کردیم چند دقیقه‌ای دانی رو بسپریم مامانم و بریم برای نانا ماهی قرمز بخریم اونم زیر بارون دم اسب. 

چند دقیقه بیشتر به سال تحویل نمونده بیدار شدم وضو گرفتم و منتظرم بقیه خوابن شاید همسر و آلیس برای لخظه تخویل سال بیدار بشن, سال عجیبی منتظر منه همسر سه روز دیگه میره تهران سرکار و مسئولیت من چند برابر میشه. 

از خدا سلامتی میخوام برای همه . برای پدر و مادرم و بچه‌هام. یه فکریه سالهاست تو دلمه یه ارزوییه که هزتر رفتم سمتشو ناامید برگشتم دلم میخواد امسال حداقل بهشیش محقق بشه. ولی هر چی باشه تن سالم اخ از این نعمت که باشه همه چیز حله. 

خدایا حواست بهمون باشه غافلم ناامیدم ولی ته ش بنده خودتم. رهام نکن‌.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد