میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

پروب رو که گذاشت روی شکمم انگار ازیک تونل تاریک وارد فضای روشن و خاکستریش شدم. زل زده بودم به مانیتور جلو و به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردم. بعد ازقریب  سه ماه اولین دیدارمون دیروز بود. 


نظرات 2 + ارسال نظر
آتوسا پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1399 ساعت 11:12

آخی جانم چه حس خوبی! امیدوارم که بسلامتی برای هر دوتون بگذره

ممنون عزیزم

خاطره چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 10:55

بسلامتی...حسی که واقعا قابل توصیف نیست

ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد