میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

هوای بارونی

اینستاگرم رو باز میکنم تسلیت آذربایجان،تغییر ساعت تشییع پیکر عارف لرستانی.یکی درمیون پستا همینن. نفسم گرفته.سردرد دیروزم تا اخر شب ادامه داشت تنها کار مثبتم نیم ساعت مطالعه بود و بس. دیشبم بعد شام شوهری بردمون زیر بارون ماشین سواری. خیلی خوب بود کاش میشد هله هوله خورد اما بخاطر طلا باید حواسمون باشه. 

صبح که طلا رو بردم خیابون بارون زده  و قشنگ بود و البته خلوت. برا نهار شکمبه بار گذاشتم بچه خیلی دوست داره مامان گلمم زحمت کشید بود خریده وپاک کرده و شسته بود و فریز شده تحویل بنده داد. ایشالا خیر ببینن . تنشون سلامت باشه . ای خدا حفظشون کن مامان بابام رو.

دیشب خواهر میگفت نوه خاله م که از ما خیلی کوچیکتره اقامت استرالیا گرفته و ااول خرداد بلیطش رو اکی کرده یاد فیلم ملبورن افتادم نمیدونم چرا. خوبه، خوشبحالش به قول مامانم بعضیا بچه متل ن . یعنی عین قصه ها کارشون درست میشه.

نگران پ بودم که رسید همش میگم اگه ناخواسته باردار بشم چه خاکی به سرم بریزم من میخوام برم سر کار به امید خدا.بعد میگم باید همه چیز رو سپرد دست خودش.

اگه بشه امروز برم یکشنبه بازار.

اخ جون باز هوا تاریک شد ابر هم که هست بارونم بباره.چه شود عاشقشم. 

أه

از خودم حالم خراب بود،با شنیدن مرگ عارف لرستانی بدتر همشدم. زار زار اشک میریختم چقد باهاش خاطره داشتیم اصلا یه جوری دوستش داشتم دور از جون برادرم حسم بهش عین داداشم یود. ای خدا مرگ چرا ول نمیکنه. 

پنج شنبه بعد کلی بریم نریم رفتیم شهرخودمون. قرا ر بود خواهرم بیاد بریم خرید روز پدر اونم انگار با مامانم اینا بحثش شده بود نیومد منم به شوهر گفتم منو در هالیدی پیاده کرد فکر نمیکردم چیزی برا بابام پیدا بشه اما یه سویشرت خاکستزی قشنگ پیدا کردم و یه تاپ و بلوز و کلاه هم برای طلا گرفتم و با یه دسته گل رفتم پیش بابام . کلی خوشحال شد. 

شوهر هم رفته بود برای باباش گوشی بخره همیشه پایش بودم تو اینکارا اما وقتی اون با خانواده من قهره من چرا باید زیاد مایه بذارم برا خانواده اون.

خواهرم مرغ درست کرده بود اما به سبک خودش طلا نخورد،تا 11 و نیم اونجا بودیم بعد اومد دنبالمون رفتیم خونه البته تو ماشین سر یه چیز کوچیک داد زد منم دیگه بهش محل ندادم

صبح هم دیر بیدار شدم و ظهر رفتیم خونه مادرشوور . من قبلا تلفنی روز پدر رو به باباش تبریک گفته بودم قرار بود شریکی با خواهرش یه  گوشی سبک  بخرن پیشنهاد اون بود اما شوهر یه گوشی نسبتا سنگین برداشته بود و بماند قیمتم به من پایینتر گفته اما بنده که خر نیستم.

خلاصه تا باباشو دید چنان گفت پدر روزت مبارک بدم اومد چه زرنگ شده واسه ننه بابای خودش. من فقط سلام علیک کردم دلیل نداره خوب باشم اون همه خوبی کردم هزار جور حرف بهم زدن یه کمم معمولی باشم که اگه پس فردا چارتا چرت گفتن نسوزم

خلاصه زیاد نجوشیدم مثه همیشه. هر چی اونا کادو میدن دوبرابرشو ما کادو میدیم انقدم ندیم معادلشو برمیگردونیم 

بعدش دیگه رفتم خونه مامانم اینا رفتیم در و دشت خوشگذشت اما غم تو دلمون همیشگیه.

شبم دلم گرفت باز یاد خواهرم داشت دیوونه م میکرد عکساشو میدیم و زار میزدم.درد بده از اون بدتر که همدردم نداشته باشی دوست خواهرم میگفت شوهرش پا به پاش گریه میکرده تازه خیلی کم خواهرمو دیده بود اما واقعا عزادار بود برای ما.دوستم میگفت تمام مدت بغلم میکرده باهم گریه میکردیم. اونوقت شوهر من کسی که 8 سال خواهرمو میشناخته یه قطره اشکم که نریخت هیچ بدشم میومد من گریه کنم دیشبم میگفت چته پ . متنفرم از این اخلاقش. خو آدم باش خیلی سخته برات.

امروز هم برگشتیم هر چند دیر رسیدیم و طلا از مدرسه جا موند خبر فوت عارف هم داغ دلم رو تازه کرد تف تو دنیا

دلگیرم

دلم گرفته. چرا به خوابم نمیاد. هر چهارشنبه شب منتظرشم. دیروز کاور ناخنم رو برداشتم کلی باهاش ور رفت با سوهان برقی و استون صد درصد. قلبم اتیش گرفت وقتی رفت ناخوناش کاشت داشت تو اون غسالخونه لعنتی چطور برش داشتن برا غسل. 

اشکم همینجور سرازیره. 

امروز میریم شهر خودمون. کاش شوهر زودتر بلند شه که برسم برا بابام یه چی بخرم. چی بگیرم نمیدونم.

دیروز عصر که برا ریموو کاور ناخنم رفتیم با طلا ارایشگاه بعدش رفتیم یه پابند خریدم بعد عمری. طلا از یه ماشین خوشش اومد بهش قول دادم داروهاش رو خوب بخوره با مابقی عیدی هاش اونو براش میگیرم عجب مادر سخاتمندی م من.

چن تا کارتون و فیلم هم گرفتیم. شب فهمیدم که شب شهادت حضرت زینب هست و سریال دیوار به دیوار رو نمیده پس نشستیم خوشکسالی و دروغ رو دیدیم. اخرش گفتم هر چی چرت حمید گودرزی گفت این حرفش درست بود که تم اکثر فیلما خیانته. از،10 بهش 4 ام نمیدم.

من دارم فین فین میکنم و مینویسم بس که گریه کردم طلا و سوهر هم سرشون تو کلش هست

مامانم اینا حتما عصری میرن سر خاک . ای خدا کاش بیام هفته دیگه بنویسم اومده به خوابم. 

ایشالا خوب بگذره این اخر هفته. 


من، اینجا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.