میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

دخترکم عسل مامان رو همسر آلیس صدا میزنه. شاید بخاطر مشابهتش با اسمشه و کمی لوس کردنش. وقتی بدنیا اومد،اروم و زیبا بود. با هوش و خوش خنده.به یاد نمیارم شبی از دل درد یا هر علت دیگه ای باعث بی خوابی من شده باشه. وقتی مادری از بیدارماندن ها وشب نخوابی و گریه طولانی نوزادش میگه من انگشت به دهان میمونم. آلیس فقط برای شیربیدار میشد و در طی روز فقط میخندید و همه رو عاشق خودش میکرد. 

ذات بچه ها این موجودات معصوم رو ما ادمهای بزرگ با اختلافات و دردسرهامون تغییر میدیم. من همیشه پایبند به اصول بودم و مراقبت از اینکه فرزندم رو با علم پرورش بدم. بسیار معتقد بودم بچه داری و تربیت فرزند چیزی نیست که بلد باشیم باید با مطالعه یاد بگیریم. اما همین من، امروز تسلیم زمانه و جبرش شدم. از اون آلیس اروم و مهربون و خوش خنده یه بچه عصبی و پرخاشگر و وسواسی ساختم. 

روزی هزار بار میمیرم و زنده میشم ،گریه میکنم و دست به دامان مشاوره و تنبیه و تشویق میشم. چرا؟

آلیس کوچولوی من فقط 2 سالش بود و نمیدونم سر همسر به کدوم آخوری گرم. خودش میگه که من اشتباه میکنم و و اونموقع هم صرفا وقتش رو با دوستاش میگذرونده اما حس زنانه من چی. دخترک بی پناهم مرتب شاهد گریه هام و تنهایی هام بود و البته بی توجهی مردی که اسمش پدر بود. 

اونروزا ضربه سختی به دخترکم خورد. به عینه یادم میاد وقتی که پدرش زنگ میزد و میگفت امروز دیر میام چقدر براش وحشتناک بود که شاهد خورد شدن مادر گریه ها و زجه هاش باشه.

متاسفانه من خوددار نبودم و تحملم فراتر از اون نبود. مشکلات چنگ انداخته بود بیخ گلوم و فشارم میداد و این موضوع مزید برعلت شده بود.اون روزها و بدنبالش مرگ خاله محبوب دخترکم بچه رو داغون کرد. این ماجرا ها رو هرگز ننوشتم و الانم که مینویسم به شدت زجر اور است .

الان من موندم و بچه ای که میدونم دست پرورده مشکلاتمه و خودش شده بخشی از مشکلم. 

دیشب از شدت پرخاشش خونه رو ترک کردم. وقتی پدرش زنگ زد و گفت قول داده،برگشتم اما چشمای مظلومش منو برد تا قهقرای جهنم. تمام مدتی که توی سرما تو ماشین نشسته بودم به تاوان اشتباهات دیگران فکر میکردم که گریبانگیر ادمهای بیربط میشه و گریه میکردم. 

ماجرای سقط یکی از دوستای وبلاگی باعث شد مرتب خودم رو بخاطر سقط بچه دیگرم سرزنش کنم اما حالا با نوشتن این چند خط و لمس کوتاهی از اون روزا میفهمم چاره ای نداشتم. این خانواده فقط یک اسم بود برای یه بچه . من تمام درد و سختی سقط رو متحمل شدم که موجود پاک دیگه ای آلوده به اختلافات ما نشه. 

آلیس کوچکم امروز هم با وسواسش منو به مرز جنون رسونده.

اول صبح برنامه نمایش داشتن اما بارها جلو اینه لباسش رو عوض کرد و بی خیال وقت گذروند،هر روز صبح همینه دیر میرسه پرخاش میکنه و من داغون میشم و دعواش میکنم.سرش داد میزنم و... 

وقتی رسیدیم که اخرین سرویس داشت به محل نمایش میرفت بازم دعواش کردم و الان که به چشمای خیسش تو لحظه سوار شدن فکر میکنم قلبم آتیش میگیره. نه من لیاقت مادرشدن داشتم نه همسر لایق اسم پدری بود.

لطفا از مشاوره و این جور مسائل کامنت نذارید. این راه رو رفتم. اگه نوشتید روح زخمی یه مادر رو اروم کنید و یه زنی که زخماش از گذشته هنوز کامل ترمیم نشده.



نظرات 9 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 18:46 http://rahayei.blogsky.com

سلام
تازه با اینجا آشنا شدم و در حال خواندن آرشیو هستم و چه بد که بعضی از پست ها رمزی هستن.
خودم خیلی وقته نمی نویسم.
اصلا چی شد الان از خاموش خوندم در اومدم؟ نوشته این پست و تربیت دخترکت ... منم یه پسر ۲۱ ماهه دارم. که خب یه دوره ای به خاطر مشکلاتی که با همسر پیش اومد, پسرکم پرخاشگر شده بود ... می‌دونی خیلی در تلاشم که اون روزا رو برای جبران کنم .. کاش بتونم ...

سلام عزیزم
خوش امدی
من رمزی نمینویسم بعد از مدتی رمز میذارم رو نوشته هام
خیلی این سن برای بچه ها مهمه تا سه سالگی منظورمه.
امیدوارم موفق باشی و پسرک گلت هم سلامت باشه

خورشید جمعه 6 بهمن 1396 ساعت 12:56

رها عزیزم کافی یه مدت رهاش کنی و بهش فرصت بدی نزار علاوه بر اعتماد إز دست رفته ش تنفر هم اضافه بشه به مدت در برابر اشتباهاتش
صبور باش بزار احساس کنه باهات دوسته بعد یواش یواش اشتباهاتش را با زبون دوستانه حل کن

خورشید جان علیرغم اینکه کلافه ام کرده مجبورم به این توصیه عمل کنم. خیلی رو اعصابمه، تصور کن بخوای وارد اتاق کپل خانم بشی جرات نکنی .

سارا چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 17:16

رها جان زیاد سخت نگیر گرچه بابت نگرانیت بهت حق میدم .خواهرزاده منم خیلی پرخاشگری می‌کرد اما خودش خوب شد .الان هم خیلی خوب و صبور شده .فعلا بزار هر کاری دوست داشت انجام بده زیاد پاپیچش نشو .نزار احساس کنه دوتا چشم داره مرتب نگاش میکنه اما از دور مراقبش باش .توقع هم نداشته باش خیلی زود رفتارش عوض بشه .ناچارا باید صبوری کنی .ضمناً با شوهرت هم در مورد دخترت صحبت کن .بزار اونم یه کم خودشو درگیر مسائل خونه کنه .نمیدونم دخترت چند سالشه اما سعی کن بشی همسن دخترت .ازش بخواه بیاد باهات بازی کنه.با هم آشپزی کنید . .فعلا نقش یه دوست همسن و سالو باهاش بازی کن تا بهت اعتماد کنه بتونه مشکلشو بهت بگه .به هیچ وجه هم دعواش نکن چون ممکنه ازت بترسه و نتونه بهت اعتماد کنه .

ممنون سارا جان
دختر من هفت سالشه. فکر میکنم حق با شما و بقیه دوستانه و فعلا به قول شما آسون بگیرم.خدا کنه این حرکت این بار جواب بده.

زن کویر چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 14:54 http://zanekavirrr.blogfa.com

رهاش کن. یه مدتی با خودت کنار بیا و آلیس را رها و آزاد بذار. بذار هر جور دوست داره رفتار کنه. بذار دیر بره یا به اتاقش حساس باشه. کم کم اعتمادش را بدست بیار. الان تو کلا اعتماد و امنیتش را از دست دادی. با دعواهات و قهرات دیگه با تو احساس امنیت نمی کنه. باید سعی کنی دوباره بدستش بیاری. وقتی بدست آوردی اون وقت می تونی باهاش حرف بزنی و روش تاثیر بذاری. ضمنا الان تقصیر را به گردن خودت یا پدر آلیس انداختن فایده ای نداره. به نظرم خودت هم وسواسی بودی ! چون وقتی شوهرت بیرون می رفته تو عصبانی میشدی و گریه می کردی . نمیدونم پستی که نوشتی واضح نیست و من شاید دارم اشتباه برداشت می کنم. کلید حل معمای آلیس در دست توئه به شرطی که اولا حال خودت خوب باشه که نیست. دوما عتمادش را بدست بیاری که الان نداری. و سوما به دنبال راهکار باشی نه مقصر
خوب و خوش باشی

اتفاقا یکی از مشاورا همین پیشنهاد رو داد که روی مسئله زوم نکنم. اینکارو کردم نتیجه ش چندان مطلوب نبود. اما باز هم این روش رو تکرار میکنم.
زن کویر جان شما حجم بیرون رفتنای شوهر من رو اطلاع ندارید . گاهی وقتا از محل کار مستقیم میرفت سراغ دوستاش و حتی ممکن بود تو 72 ساعت در حد یک ساعت خونه باشه. محل کلرش شهر دیگه ای بود و من چیزهایی دیدم که علاوه بر رفیق بازی ذهنم به سمت موضوع دیگه ای کشیده شد. اعتراف کردم که وسعت مشکلات. اون زمان از من یه زن رنجور ساخته بود.
میدونم که یافتن مقصر راه حل نیست. صرفا تاریخچه رفتارهای آلیس رو نوشتم. حال من بد نیست یعنی خیلی سعی میکنم خوب باشم.
ممنونم

طلا سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 23:31 http://tala1358.blogfa.com

سلام عزیزم من امروز باوبتون اشنا شدم
ایشالا مشکلاتتون حل بشه
نمیدونم چرانوشتید از مشاوره چیزی ننویسید
امااین کانا بسیار بسیار عالیه حتما عضوشو خیلی تواموزش تکنیکهای فرزند پروری مفیده
@maadarn

طلا سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 23:31 http://tala1358.blogfa.com

سلام عزیزم من امروز باوبتون اشنا شدم
ایشالا مشکلاتتون حل بشه
نمیدونم چرانوشتید از مشاوره چیزی ننویسید
امااین کانا بسیار بسیار عالیه حتما عضوشو خیلی تواموزش تکنیکهای فرزند پروری مفیده

سلام عزیزم
خوش امدی
موضوع اینه که زیاد میبینم میرن میبینن هرکی مشکل داره مشاوره رو پیشنهاد میدن. خواستم از قبل اطلاع بدم که رفتم مشاوره گرفتم خیلی هم رفتم ولی تا الان کمکی نکرده

مطهره سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 18:04

خیلی این نظرتون رو قبول دارم واقعا بچه هارو ما تغییر میدیم نه از بعد از تولد ،حتی وقتی که اونارو بارداریم شرایط همه وهمه روشون تاثیر داره...منم بعضی وقتا از اینجور حسها دارم.درکتون میکنم...

شما هم عذاب وجدان نداشته باش.چون هر مادری تو هر شرایطی خوبی بچه اش رو میخواد وحتی دعواهای شما برای وسواسش بخاطر خودش وآیندشه.فقط حالا که دعوا راهکار خوبی نبوده وجواب نداده دنبال یه راه دیگه بگردین.

مطهره جان واقعا مستاصل شدم. قطعا من خیرش رو میخوام ولی بی اندازه تو برخورد باهاش کم اوردم

چکامه سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 16:16 http://kopolkhanooom.blogsky.com

فدای چشمای اشکیش .
نمیخوام مشاوره بدم .
اما همون لحظه هایی که دیر میکونه صورت قشنگشو ببوس و اگه اشکی هست براش پاک کن .
به درک که دیر شد این همه ما زود رسیدیم کجارو گرفتیم .
ببوسشو بگو مثه یه کوه پشتشی .قلبشو مطمئن از بودنت .حتی وقتی بدترین اشتباهات داره نزار یه رها و چکامه و خورشید و ... دیگه بزرگ بشه مادرشه و داستان ادامه پیدا کنه ...
از طرف منم ببوسش.

چکامه جان اصلا اجازه ورود به اتاقش رو نمیده اگه حتی بخوام ببوسمش هم پرخاشگری داره.
منم به خودم دلداری میدم که یک عمر به موقع رفتم و اومدم چی شد. اما میترسم این بیماری باشه که هر روز بدتر بشه. نمیدونی چقد رو وسایلش،اتاقش حساسه. ظهر که از مدرسه میاد همه چیز رو چک میکنه مبادا من دست زده باشم از وسایلش استفاده نمیکنه مبادا ترتیبشون بهم بخوره.
فدای تو

ترانه سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 10:40 http://daftare-zendegiye-man.blogsky.com

عزیزم همونطور که نوشتی تربیت فقط دست تو یه نفرنبود.تو نمیتونی یه تنه جور همه ی آدمهای دور و برت رو بکشی.من به خاطر شرایط خونوادگی تو بچگی و نوجوونی به شدت پرخاشگر و عصبی بودم.یه جایی نوشتم آرامشم و آروم بودن الانم رو مدیون لارنس و ازدواجم هستم.این یه واقعیته تو زندگیم.امیدوارم برای دخترت هم همینطور پیش بیاد

واقعا ترانه جان تو منو امیدوار میکنی. همیشه فکر میکنم که تو یه خانواده اروم و شادو بی دغدغه بزرگ شدی چون خیلی باروحیه و طناز هستی.
امیدوارم همیشه در کنار همسر و بچه ها شاد و تندرست باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد