میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

امروز حدودای ساعت 4 سرو صدای بچه ها رو تو کوچه پشتی میشنیدم اومده بودن بازی تو کوچه . درست مثل وسط تابستون. چرا اینجوریه . هوا گرمه،بارندگی نیست، اخه چجوری عادت کنیم که وسط زمستون تو دیماه حال و هوای اواسط مرداد باشه. 

بحران آب جدیه. پارسال اینموقع با سلام و صلوات در حالیکه پامون تا زانو میرفت تو برف دخترک رو میبردم پیش دبستانی امسال صبحها دو به شک ام  که سوییشرت بپوشم یا پالتو. اونموقع ها که نوع آب و هوا رو تو جغرافی استان میخوندیم سرد و خشک نمیفهمیدم یعنی چه الان تازه فهمیدم خشک یعنی چه. امسال دیگه نمیشه گفت آب هست ولی کم است باید بگیم آب نیست که نیست که نیست.

جمعه ها چرا انقد دلگیره. شوهر وقتی حوصله ش سر میره انگار ارث پدرش رو من خوردم یه آبم روش. میزنه بیرون میره با دوستاش میچرخه تازه یادش میوفته روز تعطیل زن و بچه ش ته خونه ان .خوش اخلاق میشه زنگ میزنه حالا کی؟ اخر شب همه جا تعطیل از تنهایی و حوصله سر رفتن انقد دور خودمون چرخیدیم که دخترک یه گوشه خوابش برده منم که روزم به فنا رفته تو دلم میگم دستت درد نکنه زحمت نکش. همیشه همینجور بوده بیرون رفتن با ما براش تفریح حساب نمیشه. یه فیلسوفی زحمت کشیده گفته باید واقعیات زندگی رو با بیرحمی بپذیریم تا دچار افسردگی و اضطراب نشیم. منم پذیرفتم. برن به درک تمام واقعیاتی که عرصه رو بهم تنگ کردن.

این شهر کوچک هم هیچی نداره نه جای تفریحی نه شخص آشنایی. گاهی وقتا دلم یه دوست میخواد که رودرو بشینم باهاش حرف بزنم دغدغه بچه و الان دیر میشه باید شام درست کنم و وای ناهار فردا چی میشه و باید برگردم و ... نداشته باشم. ندارم ،نیست ،اینم یه واقعیت دیگه که پذیرفتمش. 

دچار پارانویید شدم حال بدیه همش فکر میکنم یا خودم یه بیماری مهلک میگیرم یا خانواده ،دور از جونشون. من که یه شخص درجه یک خانواده رو ازدست دادم میفهمم چه سخته ،اینکه دیگه هرگزززززز صداشو نمیشنوم که بلند و کش دار پشت تلفن بگه الوووووو بعد هردومون ضعف کنیم از خنده. میترسم. ازهمه چیز حاضرم بگذرم فقط عمر طولانی برای خانواده م بخوام. واینکه انقد عمر کنم که دخترم مستقل بشه. میترسم ترس بده باید از خودم دورش کنم ولی کابوس های شبانه ولم نمیکنن. بعد تندی صدقه میدم زنگ میزنم مامانم صداشونو میشنوم و خداروشکر میکنم.


این مطلبی که میخوام بنویسم نظر شخصیمه شاید شما خواننده من زیاد موافق نباشین اما من بهش معتقدم; یه زن بخش مهمی از انرژی روزانه ش رو از همسرش میگیره. مثل یه غنچه که با نوازش شبنم و آفتاب باز میشه،زن هم همینطوره. زنی که با تمام ناملایماتی که از جانب همسرش میبینه و شاهد انواع بدقلقیها و بهانه جویی ها هست و همچنان پرچم خانواده رو بالا نگه داشته و میپزه و میشوره و بچه داری میکنه و عشق میده و کار بیرون میکنه و مدیره و مدبره،اون زن هنر کرده نه اون زنی که هفته ای چند بار شوهرش براش از محل کارش گل میفرسته بله قربان گوی زنشه، شارژش میکنه حمایتش میکنه، یه پای کار خونه ست و قرمه سبزی جا میندازه و بچه داری میکنه و ... اینجور موارد،هنر مال اون مرده که زن رو مثل یک گل شکفته کرده .

 به اعتقاد من اگر اون زنان دسته دوم جز دسته اول بودن و پیشرفت و پر انرژی بودنشون   میتونست اونا رو غره کنه نه وقتی که بستر فراهمه و حمایت شریک همه جانبه میسر. 

غروب جمعه ست دل من گرفته شوهر رفته. و دخترک داره کارتون میبینه و من حسابی احساس تنهایی میکنم. بیچاره غروب جمعه من هر روز تنهام و همه چیز رو گردن این غروب بدنام میندازم.



نظرات 7 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 25 دی 1396 ساعت 21:04

سلام رها جان .من اصلا قصدم قضاوت شما نبود .حتماً همینطوره که میگید .من خیلی وقته نیست که شمارو میخونم.حق با شماست مسلما موفقیت اصلی هرزنی در روابط با شوهرش تعریف میشه اما متاسفانه الان مردهای جامعه مون خیلی خودخواه شدن حالا هر کدومشون به نوعی .چاره ای نیست که ما زنها خودمونو گول بزنیم و بخوایم مستقلا رفتار کنیم .وگرنه منم تعریف از همسر همون همراهه و با شما کاملاً موافقم .به هر حال امیدوارم کامنت منو حمل بر قضاوت نزارید من بیشتر کلی گویی کردم منظورم خاص شما نبود . .

سلام سارا جان.
نه بحث قضاوت نیست احساس کردم مفهوم ننوشتم حق با شماست مجبوریم با شرایط خودمون وفق بدیم .

سمر دوشنبه 25 دی 1396 ساعت 05:02

این مدت با زلزله ها من هرروز بلند میشدم و با نگرانی هی اخبار چک می کردم. شهر ما روی ویبره بود و من هرروز دق کردم. برای همین میفهمم اون اضطرابی میگی یعنی چی. رها من همیشه با فید خوان وبلاگت می خونم ولی نظر کم میذارم چون همیشه خود شخص بهتر از بقیه می دونه چکار کنه و من هی میگم الکی چی بگم :)))

سمر جان ایشالا که بلا دوره از خانوادت . متاسفانه زلزله امان بریده از غرب و شرق کشور.
ممنونم که هستی

چکامه شنبه 23 دی 1396 ساعت 21:38 http://kopolkhanooom.blogsky.com

سلام
آره ارشد مشاوره خانواده میخونم.
ولی در مورد مادرم مطمئنم باور کن پدرم خیلی آدم بدی نیست خود مادرم خیلی تو توهم زن سنتیه و یه کاری میکنه دیگران مجبور بشن ازش سواستفاده کنن هر چی هم بهش میگی اصلا گوش نمیده ولی ازین وضعیت خودشم راضی نیست متاسفاته ...

سلام
چه تخصص خوبی واقعا موفق باشی
چقد بد که خودشون هم ناراضی هستن البته مادرشوهرمنم همینجوریه مرتب به پدرشوهرم سرویس میده دقیقا عین یه خدمتکار. به نظر میاد فکر میکنه اگه کاری برای دیگران نکنه دوستش ندارن یا اونو فقط به خاطر خدماتش میخوان

چکامه شنبه 23 دی 1396 ساعت 15:36 http://kopolkhanooom.blogsky.com

سلام رها جون من هم تنهایی و غروب جمعه رو به شدت احساس میکنم و حالتو میفهمم البته یکم خاصیت این جمعه های لعنتیهم هست فکر کنم باید ریتمش عوض کنیم .
در مورد نگرانیت باید بگم تو دجار اصطراب سلامتی شدی نه پارانویا اون یه چیز دیگه است ولی همین اضطراب مراقب باش گسترش پیدا نکنه که عوارض خیلی خیلی بدتر از افسردگی داره و بیشتر اذیت میکنه .
یه خورده بزن به بیخیالی.
البته میدونم همه تلاشتو میکنی .
در مورد اون پراگراف دوتا به آخر کاملا باهات موافقم مگه نمیگن کوکو از روغن بعمل میاد زن از شوهر
واقعا به اون مردها باید آفرین گفت اما خودم گاهی دیدم البته نه همیشه زنهایی هستن که مردهاشونو اونطور تربیت کردن که اونطوری باهاشون رفتار کنه و دائم بهشون برسه نه مثلا عین مادر من که از همون اول خودشو یه زن کلفت بله قربانگو بی هزینه هیچی نخواه یه پولیم بیار به خونه و مفلس به شوهرش و همه معرفی کرده ....

سلام چکامه جان
فکر میکنم رشته ت مرتبط به روانشناسی باشه اگر درست متوجه شده باشم پس سفارشت رو که کارشناسی شده ست رو چشمم میذارم.
چه ضرب المثل جالبی. نشنیده بودم .
عزیزم اینم میگن اگه میخوای پادشاه باشی با زنت مثل ملکه برخورد کن
من کاملا قبول دارم که زن نباید از حقوقش غافل باشه و به قول خودت بله قربان گوی باشه ولی مادر طفلکت رو بعید نمیدونم که در مواجه با رفتار پدرت به این شخصیت رسیده باشه.

سارا شنبه 23 دی 1396 ساعت 12:24

یه جمله یه جا خوندم خیلی به دلم نشست :خوشبختی زن وقتیه که منتظر این نباشه شادی را یه مرد بهش هدیه کنه بلکه شادی را خودش برای خودش فراهم کنه !!!میدونی چرا شوهرت جمعه ها برای خودش خوشه و منتظر تو نمیمونه ??چون خودشو بیشتر دوست داره !این توی ذات همه مردا هست !!اما متاسفانه خانوما خودشونو آخر از همه اعضای خانوادشون دوست دارن تازه اگه دوست داشته باشن!!خاله م روانشناسه میگه همه حرف ما تو مشاوره ها اینه که خانوما خودتونو بیشتر از همه حتی بچه دوست داشته باشین !میگه اگه هر زنی بتونه این اصلو همیشه توی زندگی حفظ کنه اونوقته که زندگیش سراسر آرامش و شادی میشه !!آره میفهمم هرزنی دوست داره اوقات فراغتش را با خانواده و شوهرش سپری کنه !اما وقتی هنوز شوهرت اونقدر به بلوغ عاطفی نرسیده که بدونه شاد کردن خانواده وظیفه مرده پس سعی کن اوقات فراغتت را خودت پر کنی !صبح جمعه با دخترت بزن بیرون برو خیابون گردی !خودتو به یه کافه یا رستوران دعوت کن !حالا اگه یه دوست پایه داشته باشی که چه بهتر !باور کن شوهر خواهرم هم خواهرمو جمعه میزاره با دوستاش میره باغ !اما خوشم میاد خواهرم حالا در طول هفته یا جمعه با دوستاش میره بیرون خوش میگذرونه !!!میتونی استارت یه کار جدید بزنی مثلاً یادگیری زبان ،پرورش گل یا هر کار دیگه !!به خدا مشکلمون اینه که خانومای ایرانی وابسته به شوهر بار اومدن حتی شادی زندگیمونو هم باید از شوهرامون بگیریم و به اینکه خودمون میتونیم باعث شادی خودمون بشیم اعتقادی نداریم !شدیم عین یه کرم خاکی و افتادیم کنج خونه که شوهره کی دلش به رحم بیاد مارو ببره بیرون !!یعنی واقعاً پدرومادرمون اینهمه هزینه تحصیلمونو دادن تا این‌جوری بار بیایم بدتر از زنهای نسل قبل ???!!!!حالا امتحانی هم که شده از جمعه این هفته استارتشو بزن !تازه برای روحیه دخترت هم خوبه اونم یاد میگیره که مستقل باشه شوهرت هم که ببینه دیگه خودت داری تنها میری شاید به رگ غیرتش بربخوره !

حرفات رو کاملا قبول دارم اما حق داری این توصیه ها رو به من بکنی شاید چون زیاد منو نخوندی و نمیشناسی و از بکی دو پست اینطور متوجه شدی که من منتظر نشستم اوقات فراغتم رو شوهرم پر کنه.
من هم اعتقاد دارم باید تو این شرایط مستقلا عمل کنم و خودم به فکر خودم باشم اکثر اخر هفته ها رو بدون شوهرم با خانوادم میگذرونم. زبان میخونم تنهایی با دخترم کافی شاپ میرم و کلی سریال دارم که مخصوص روزای تنهاییمه. من به شدت اهل مطالعه ام و ادمی نیستم منتظر و اویزون شوهر باشم .
اما شوهر یعنی همراه یعنی شریک بایدم اینجوری باشه وگرنه با همخونه فرقش چیه. اتفاقا من خیلی مستقلم و فکر میکنم همینم ضربه بهم زده اگه یه کم لوس و شوهری بودم و اویزون شاید بی خیالانه به تفریحات خودش نمیرسید.

ُسمانه شنبه 23 دی 1396 ساعت 10:16 http://weronika.blogsky.com

سلام
می دونم خیلی سخته اما
ما نباید خودمون گول بزنیم
اگر همسرمون همراهمونه که خوب خیلی خوبه
اما اگر نیست نباید فکر کنیم دنیا به آخر رسیده
باید به فکر خودمون باشیم
به نظرم اتفاقا باید بیشتر به فکر خودمون باشیم و گرنه بد جور ضربه می خوریم
و البته همه اینا رو اول به خودم میگم و بعد به شما
خدا رحمت خواهر گلتون و انشالله که بقای عمر بقیه خانواده باشه

سلام سمانه جان
منم نگفتم دنیا به اخر میرسه گفتم زنهایی که شوهرشون همراهشونه کار شاقی نمیکنند و برعکس
ممنونم خداوند رفتگان شمارو بیامرزه

سارا شنبه 23 دی 1396 ساعت 08:30

خدا خواهرتونو مورد رحمت خودش قرار بده !!منم گاهی دچار این ترسها میشم !!دعای طول عمرو بعد هر نماز بخوون و تک تک اسم عزیزات را بیار انشاالله که خدا عمر طولانی به خودت و خانوادت بده .حتی فکر کردن هم بهش عذاب آوره !چه میشه کرد تا بوده کار دنیا همین بوده ،یکی زودتر میره یکی دیرتر ولی در نهایت همه میریم !خدا بهتون صبر بده!راستی خواهرت چند سالش بود ?

ممنونم
واقعا همچین دعایی هست.حتما پیدا میکنم و میخونم
بله متاسفانه. 29 سالش بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد