میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

هنوزم بعد 12 سال میم رفتارایی رو میکنه که تو عقدمون میکرد،همونجور یکه تاز و همونجور خودخواه. من هم همینطور تنها و مستاصل.

دیروز رو که با بابام رفتم دنبال خونه،اونم جدا رفت. امروز زنگ زدم که بیا منم ببر خوابالو گفت کجا بیای قشنگ مثه رچز برام روشن بود همینو میگه.

دلم گرفته خدایا چرا از یه سری بنده هات چیزایی رو دریغ میکنی پس کجا عدالتت درسته. من که مردم دنبال اینکه این مرد کمی حواسش بهم باشه من دوس دخترشم چی ام نمیدونم.

کاش بمیرم همین لحظه خسته شدم ابتدایی ترین رفتار و ارتبتط زن و شوهرها برای من عقده و تعسقه. 

واسه همینه مامانم رو دوست ندارم هر کاری هم بکنه دلم باهاش صاف نمیشه مسئول هچل افتادن سه تامون اونه. با تربیت ناجورش با شرایط نادرستی که تو خونه درست کرد هر سه مون رو هل داد تو بغل نامردا.

چقد گریه کنم خوبه چقد به خدا التماس کنم دلش به درد بیاد بابا لامصب خسته شدم بریدم مگه یه زن چقد توان داره مگه من چقد میتونم بجنگم و ببازم مگه چقد توان دارم ببینم و دلم نخواد و بگم این قسمتمه این سرنوشتمه باید بپذیرم. خدایاااااااااااااااااااااااا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد