میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

اوایل بارداری بود شاید ماه اول. قران رو به نیت جنسیت بچه باز کردم سوره مریم بود ایه ای که فرشته به مریم میگه روزه سکوت بگیر از این خرما تناول کن ما چشمت رو به عیسی روشن میکنیم. تعبیرش به نظرم پسر بودن بچه بود اما اما حالا میغهمم قراره منم سرزنش،بشم بخاطر بچه ای که تو شکممه حضرت مریم میترسی از قضاوت مردم من هم همینطور.

امروز سونو انومالی رو انجام دادم کف پای کوچولوش رو دیدم دلم سوخت ولی وقتی رسیدم خونه فقط بغض بود و اشکی که به زور جمع کردم. 

میم جمع کرد با دوستاش بره شمال . هر موقع دیگه بود داستان درست میکردم اما دیگه نسبت به دنیا کامل بی تفاوت شدم فکر نکنم دیگه چیزی خوشحالم کنه همین الان بگن رها بهترین خونه ماشین مال تو یه مسافرت لوکس هم در انتظارته محاله خوشحال بشم و این یعنی عود افسردگی.

دیشب هذیان میگفتم همش سعی میکردم بیدار بمونم و دعا بکنم امروز قبل رفتن دعای توسل خوندم وام یجیب. انقدر که این موضوع برام مهم بود. دنبال یک درصد شانس اشتباه بودم افسوس

میتونستم برم خونه مامانم اینا اما واقعا حوصله تیکه های مامانم رو نداشتم. تنهایی برام بهتره میخواستم الیس رو بفرستم اونم بره خونه مادرشوهر اما نرفت.

کی خوب میشم یعنی میشه یه روز به حال این پست بخندم. 

معذرت میخوام کوچولو امیدوارم مادرت رو ببخشی. گریههههه





خدایا ببخششسششششس عاشق دخترمم

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم ... چهارشنبه 28 خرداد 1399 ساعت 02:53

رها جان ما نمی تونیم مادرمونو پدرمونو شوهرمونو مادرشوهر و پدرشوهر و خلاصه همه اطرافیانمونو تغییر بدیم حتی بچه مون رو که از وقتی اندازه یه نقطه بوده در بطن ما پرورش پیدا کرده رو هم نمی تونیم به دلخواه خودمون شکل بدیم اما فقط می تونیم یه سهمی از خودمونو آگاهانه تغییر بدیم تا با استفاده ازون دنیا جای کمی راحتر و قابل قبول تر از قبل برامون بشه... همه اونایی که ما در موردشون فکر میکنیم خوشبختن درسته که به اندازه یک افسیلون بهره ای از شانس بردن اما با ما خیلی متفاوتن اونا ابزارهای متفاوتی در برخورد با دیگران و دنیا دارن .... همیشه باید دنبال چاره بود وتسلیم شرایط نشد

دارم تمام تلاشم رو میکنم که به خودم کمک کنم فکر میکنم کمی به زمان نیاز دارم. ممنونم ازت

مریم ... چهارشنبه 28 خرداد 1399 ساعت 02:45

رها جان ببخش ولی اصلا نمی فهممت چرا باید یه موضوع به این بی اهمیتی اینقدر تورو بهم بریزه...شاید بگی تو در موقعیت من نیستی ...ولی میگم داری از کاه کوه میسازی ... و زندگی رو به کام خودت تلخ میکنی...دوست عزیزم شاید از من ناراحت بشی ولی حتما به یه روان تحلیل گر و طرحواره درمان مراجعه کن ...عزیزم همه ما احتیاج به کمک یک روانشناس داریم ...خواهش میکنم از من نرنج ....دوست نداشتی تایید نکن ...

نه عزیزم کاملا با صحبتت موافقم من قطعا به کمک احتیاج دارم.خیلی موضوع رو برای خودم بزرگ کردم البته بخشی اش هم بخاطر اطرافیانم هست هیچ کس بجز همسرم دل تو دلم نذاشت خانواده خودم که بدتر تو این مدت خیلی اذیت شدم بابت قضاوت درباره جنسیت بچه. راستش میرفتم خونه مامانم که کمی استراحت کنم ولی نگاهای ناجور مامانم داغونم میکرد همسرمم فهمیده بود و میگفت مامانت از اول فهمیده بود ببین عزیزم وقتی خانواده خودم انقدر برخوردشون روحیه منو بهم ریخته اونم زن بارداری که به ارامش نیاز داره از جامعه بیشتر میترسم اینکه از کاه کوه میسازم درسته ولی شاید خیلی چیزا رو اینجا ننوشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد