میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

امروز صبح کلافه بودم از کم خوابی. کاش اقدامها جواب بده اینکه باید تو زمان خاصی باشه خستم کرده. آلیس رو راهی کردم شال و کلاهش رو نیورده بود بیرونم سرد گفتم برو سر سرویس من میارم میگفت نه منم باید بیام نباید به وسایلم دست بزنی وسواسش دیوونم کرده هفته پیش سر دکتر روانشناس بردنش با میم جنگ جهانی داشتیم. آنچنااااان دعوایی کردیم که نگو ولی دوساعت بعد آشتی کردیم و من انقد گریه کرده بودم که اصلا نمیشد با اون وضع رفت پیش روانپزشک،نوبت هم. ازدست رفت. به زور فرستادمش سر سرویس بدو بدو رفتم بالا شال و کلاه رو برداشتم تا کفش پوشیدم خانم همسایه که موندم واقعا هفت و نیم صبح؟!چکاری داشت در اسانسور رو بست و رفت پایین. بدو بدو با پای لنگ دویدم از پله ها اما تا رسیدم سرویس رفت. دو لقمه نون پنیر خوردم و خواستم یه چرت بزنم و بعد برم سرکار انقد خواب بد دیدم که حالم بعد بیداری وحشتناک بود. 10 بیدار شدم و همش تو خواب اشغال و غذای گندیده از تو بخچال درمیوردم همون لحظه ام پدر شوهرم اومده بود خونمون و باید براش ناهار میپختم و گوشت ابگوشتی داغون بود ولامپ  اشپزخونه سوخته بود میم عوضش نمیکرد خلاصه وقتی بیدار شدم حالت مرگ داشتم. اما با دیدن آشپزخونه تر و تمیز حالم کنی بهتر شد. آبگوشت رو بار گذاشتم و لباس پوشیدم با ماشین رفتم مرکز شهر. نایلون برا جلوی در محل کارم گرفتم و چند تکه دیگه سوغاتی برا خواهر و دستکش و کیک و کلوچه و شیر برا آلیس . هر جا میرفتم میگفتم نیم کیلو سبزی خوردن نمیدادن میگفتن یا پنج یا نمیفروشیم سبزی کیلویی 6 تومنه نیم کیلو سه تومنه و اونقد ملت دندون گرد شدن اینجوری میکنن که فروششون بالا بره منم گفتم اون دو تومن اصلاا مهم نیست روزی صد تا از این دو تومنا خرج میکنم ولی جنس انداختن به زور رو قبول ندارم و چرا باید بیش از نیازم سبزی بخرم در حالیکه کل اخر هفته ام خونه نیستم و پلاسیده میشه باید بریزم دور و نگرفتم و اتفاقا من که نخریدم یه خانم دیگه هم منصرف شد. بعد سبزی فروشه ... میگه جور نمیشه نیم کیلو، بگو .... چطوراون موقع سبزی کیلویی دو تومن بود هزار میدادیم نیم کیلو جور میشد. مملکت که هرکی هرکی باشه یه سری میخوان مشکلات اقتصادیشون رو با جیب مردم حل کنن خلایق هر چه لایق به جای اینکه به داد هم برسن منتظرن با یه ترفندی جیب خودشون رو پرکنن. خلاصه گفتم  خرید ازسبزی فروشیها تحریم و نون سنگک گرفتم و برگشتم خونه. 

دوش گرفتم الیس اومد و نماز خوندم و ناهار رو خوردیم و همسر جان رسید اونم ناهارشو خورد و ظرفا رو شستم و رفتم جلسه مدرسه آلیس کارنامه شو گرفتم و توضیحاتی در مورد جشن تکلیف دادن و برگشتنی ماشین یه لحظه افتاد تو جوب یعنی تایر یه سمت میخواستم برم گلدون بخرم نمیدونم چرا انقد منحرف شدم و چند تا جوون ماشین رو بلند کردن و از تو جوب درومدم ایشالا که مشکلی براش پیش نیومده باشه.

معلم الیس گفت خیلی تو کلاس حرف میزنه منم دعواش کردم و اشک تو چشمش جمع شد و میگفت هم میزیش خیلی پرحرفه و حواسشو پرت میکنه و بعد پشیمون شدم که چرا به شدت برخورد کردم .

رفتم نشستم پیش میم جان که شام چی درست کنم اینو نداریم میخوای اونو درست کنم گفت مثل اینکه خیلی فکرت مشغوله جوجه براتون میگیرم منم نیشم تا بناگوش باز شد. خدا خیرش بده واقعا حس شام پختن نبود. 

فردا بشه ایشالا میرم شهر پدری اخرین دیدارها با خواهر. دیشب داشتم با آلیس راجع به یلدای پارسال حرف میزدیم که خواهرکیک پخت و کرسی گذاشتیم و داشتم غصه میخوردم امسال نیست که همون لحظه خواهرم عکسای یلدای پارسال رو با استیکر گریه فرستاد خیلی جالب بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد