میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

سه شنبه بالاخره بعد از پنج سال اون خبر خوب رسید و ویزای خواهرم درست شد. گفت میخواد بره مرکز پیش دکتر پوست،زنگ زدیم شب قبل که بعدش بیاد خونه ما که گفت بعدا زنگ میزنم فکر کردم داره با شوهرش حرف میزنه . فرداصبح ش باز اس دادن که بیاد خونه ما که زنگ زد و فهمیدم برگشته خونه و انگار مشکوک بودو دیدم بعله کارش درست شده و گفت قراره به هیچکی نگه به منم سپرد به میم نگم. میگفت وقتی مهر رو تو پاسپورت دیده همونجا جلو مامور پست زده زیر گریه.

راستش از اون روز بغضی ام دلم نرفته براش تنگ شده مطمینم خیلی جای خالیش تو خونه احساس میشه. بعد از این مامان و بابام کاملا تنها میشن. هر کدوم یه وریم. 

نمیدونم سر راهی بهش چی بدم 10 روز دیگه میره.

پنج شنبه با آلیس یر ظهر اومدیم سرکار با خانم ج حساب کتاب کردم و برگشتم . نه تونستم گاز بزنم نه رسیدم برم بانک. غذا سالاد الویه داشتیم و برا میم هم خوراک لوبیا خریدم. 

قرار بود بریم شهر پدری که میم رفت فصد کرد و گفت  به شدت بیحالت .خونش ه.  غلیظ بوده خداروشکر باز سیگار رو ترک کرده و احتمالا با مراقبت بهتر میشه. واقعا اراده ش تو ترک سیگار حداقل تا اینجا ستودنیه. 

حالش که بهتر شد رفتیم یه دوری زدیم من چند تا فیلم گرفتم و سبزی و پیتزا و اومدیم خونه. عمیقا دلم میخواست ماما نم ایناررو ببینم و برام عجیب بود که هر بار من اعصاب اونجا رفتن رو ندارم دوستای میم پشت سر هم زنگ میزنن که بیا و هربار من بخوام برم اصلا انگار نیست شدن دقیقا عین این پنج شنبه. 

اومدیم خونه با وجود اینکه به خواهرم اینا اس داده بودم که نمیایم منتظرمون مونده بودن و زنگ زدن کجایید گفتم بابا من اس دادم گفت فکر کردم شوخی میکنی. 

اتفاقا مامانم خورس کرفس درست کرده بود که من عاشقشم چقد غصه خورده باشم خوبه.

فقط یه تکه پیتزا خوردم و قصر شیرین دیدیم  و بعدش میم رفت پیش دوستاش و منم داشتم از بیحوصلگی میمردم. 

جمعه اش رشته درست کردم و موقع ناهار شبی که ماه کامل شد رو دیدیدم و  بعدش گوشیم رو سبک کردم رو لب تاب و شام املت درست کردم با پوره گوجه هایی که تابستون فریز کردم اخه آلیس  بچمم.   عاشق املت با پیازه یعنی واقعا متعجبم از این علاقه ش.بعدشم باز میم رفت و ما گلپری رو دیدیم و به زور 12 آلیس رو خوابوندم و با وجود اینکه شب چای سبز خورده بودم خوابم نمیبرد تا یک و نیم که میم بیاد بیدار بودم و صبحم بقیه کارای قیمه امروز رو انجام دادم و اول رفتم دم داروخونه یکی از همکارا یه برگه داشتم گرفتم و با بارون و صدلی سیروان اومدم سرکار. 

ایشالا که خبرای خوب همچنان ادامه داشته باشه یعنی میشه؟




نظرات 1 + ارسال نظر
هانیه شنبه 16 آذر 1398 ساعت 20:02

سلام رها جان. بعد از چند سال که میخونمت و آخرش رمزت رو گم‌کردم دومین یا سومین باره برات کامنت میذارم عزیزم.
عزیزم چای سبز میزان تئینش بسیار بالاست و شدیدا بی خوابی میاره. هیچ وقت شب مصرف نکن. در ضمن اگر دوست داشتی رمزت رو برام ایمیل کن. برای اینکه یادت بیاد کی هستم اسم وفامیلم رو انگلیسی تو گوگل سرچ کن یا پروفایل لینکدینم رو ببین چون تو هیچ نتورک دیگه ای فعال نیستم:

Hanieh Mirzashafi
https://www.linkedin.com/in/hanieh-mirzashafi-bab98240

لطفا این کامنت رو پابلیک نکنید چون اطلاعات شخصی و حرفه ای من در پروفایل لینکدینم هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد