میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

خواب شتری

دیروز تا ظهر وحشتناک بود،یه سو تفاهم باعث شد حالم خراب بشه شوهر گوشیشو جاگذاشته بود بهم گفت بعد اینکه بچه رو رسوندم ببرم بهش بدم که اون تماس اتفاق افتاد. تا ظهر حالم بد بود هزار جور صغری کبری کردم و حالم بدتر شد غافل از اینکه همه شون توهم بوده.تا ظهر کلی گریه کردم چشمام قرمز شده بودبا عینک افتابی ناچار رفتم دنبال بچه. همیشه دستی به سر و گوش دوستاش میکشم اما دیروز افتضاح بودم. بچه هم فهمید و گفت مامان چرا با دوستام حرف نزدی.بعد از ظهر که شوهر اومد حالم بهتر شد . از حساسیت مسخره خودم لجم گرفت اصلا که چی باید اونقدر قوی باشم که حتی اگر خدای نکرده چیزی هم باشه خودمو از بین نبرم. 

کاملا مطمعن شدم سردردام عصبی هستن از دیروز شروع شده داروهایی هم که برا میگرن داده معده م رو منفجر میکنن. 

همین الانم سردرد دادم . صبح شوهری یه سر رفت حضوری زد نون سنگک گرفت و اومد . طلا هم کمی زودتر رفت مدرسه.

فردا قراره مامانم اینا بیان این شهر. میخوان بیان سری به طبیعتش بزنن من و طلا هم باهاشون برگردیم که من پنج شنبه به کارای اداریم برسم.نمیدونم چی بشه خودشون میگن میایم شما رو برمیداریم میریم بیرون تو طبیعت. اما یعنی نباید یه تعارف کنم بیان خونه. 

دیشب خواب میدیم به شوهر میگم مامانم اینا دارن میان. میگه خوب بگو  ناهار بیان .

من که از تعجب چشام گرد شده میگم خوب تو چی تو که قهری باهاشون. میگه منم میرم میوفتم پاشون به غلط کردم. تو خواب از ذوق داشتم میمردم . شتر در خواب بیند پنبه دانه...

یه کتاب رو دانلود کردم به نام بنویسید تا اتفاق بیوفتد برم یه کم بنویسم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد