میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

حالم

دیروز خیلی خراب بودم ظهر ماهی درست کردم و سبزی پلو برا طلا هم مرغ که نخورد. بعد از ظهر خوابیدم اصلا دلم نمیخواست دیگه بیدار بشم. عصرم رفتیم دور دور . حالم بهتر شده بود. 

مامانم زنگ زد جالبه که ازرخواهرم جانبداری میکرد. تا من باشم دیگه به فکر کسی نباشم بگو احمق مریضی خوب سفارش خودتو ثبت کن گور بابای بقیه چه دلیلی داره اخه واسه اونا هم میگیری. دیگه ببینم ادم میشم فقط و فقط منافع خودمو در نظر بگیرم. 

طلا صبحا دیر  بیدار میشه چون شبا دیر میخوابه روانی شدم باباشم همینجوره . اصلا خوابم حرامه. امروز از ساعت 7 تا 8 تو خواب هزار بار این بچه رو اماده کردم فرستادم مدرسه. 

دیروز عصر یه دفعه دلم هوای بکی از دوستامو کرد تو تلگرام بهش پیام دادم بعد یک سال و نیم، دو تا تیک خورد جواب نداد گفتم ای بی معرفت. زود قضاوت کردم اخه چن دقیقه بعد زنگ زد و کلی با هم حرف زدیم. همش میگفت رها خوبی زندگیت خوبه. نتونستم راحت باهاش حرف بزنم ولی خیلی حالم بهتر شد. 

امروز گوش شیطون کر میرم کلاس زبان. پنج شنبه رفتم مصاحبه. یه جوری بدم اومد مدرسش یه اقای جوون بود احساس کردم به جای تشخیص سطح زبانم امارمو میگیره نه اینکه من تحفه باشم شاید کنجکاو بود. خلاصه خوشم نیومد امروز میرم اگه دوست نداشتم میرم جای دیگه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد