میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

مامان میم مثه بچه ها گریه میکنه. بعدشم میگه چرا دیروز نگفتی میم مشکوکه. خوب الان که فهمیدی چی کردی. گفتی تو با این وضعت مریض داری نکن من ابمیوه تازه میگیرم سوپ مقوی درست میکنم میارم پشت در خونه. پرسیدی چیزی کم و کسر داری تو خونه مرد خونه مریضه. یعنی تا سر حد مرگ ازش عصبانیم.فقط بلده مثه بچه ها عر بزنه. زن بزرگ خجالت نمی‌کشی. تو اگه نگرانی یه حرکتی بزن.

امروز بیش از اندازه خسته شدم. با میم عصر رفتیم تست دادیم. شب براش سوپ درست کردم و دمنوش و آبمیوه و چای با زجنفیل و عسل هم که مرتب.فعلا فقط ضعف داره و بدن درد. 


از سر شب انگار دنیا تیره و تار شده،میم دو روزه میگه بی حالم و احتمالا کرونا مثبته. 

خدایا به معصومیت این بچه قسمت میدم خیلی میترسم کمک کن. خودم رو بهت سپردم برای میم، برای خودم و الیس،برای اوج گرفتن بیماریش همراهی نکردنش برای سزارین برای همه اینا میترسم. انگار همین 10روز آخر هم نمی‌خواد بی حاشیه تموم بشه. خان آخر اینه. غمگین ترینم.

عزیز دل مامان تعداد روزایی که مهمان جسم مامانی داره تک رقمی میشه. از خدا میخوام وجودت رو سالم در آغوشم بذاره و بعد از اون با جانم ازت پذیرایی کنم. بخاطر تمام کمبودهای این 9ماه مامان رو ببخش. اونقدر زنانگی در من کاستی داشته که سخت بوده برام پذیرش حضور یک مهمون در بطنم.اما قول میدم همون‌طور که آلیس بروز واقعیه یک خانوم هست تو رو هم همینطور بار بیارم تا از زنانگیت، ظرافتت، محبتت و عشق بی پایان دنیای اطرافت رو سرمست کنی.