-
پست حرصی
جمعه 19 بهمن 1403 19:27
از صبح دارم با بچه ها سر وکله میزنم خیلی خسته ام. نمیدونم از شدت خستگیه یا خوندن خبر واژگونی اتوبوس دانش اموزای دختر کرمانی و مرگ شش نفرشون که نشستم یه دل سیر زار زدم الهی بمیرم واسه دل مادراشون مثلا بچه شون رو فرستادن اردو، دور از جون الیس فیلم های قبل تصادفشون و برف بازیشون رو میدیدم یاد الیسم میوفتادم. البته هزار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دی 1403 16:47
سالگرد خواهرمه. انقدر تو اون چند زوز بعدش اتفاقای بدی افتاد که رفتن خودش تو حاشیه رفت برای من. مسائلی پیش اومد که هنوز ترکشاش از این ور اونور بهم میرسه. نانا گیر داده بود به خواهر بزرگه که میخوام بچه تو ببینم فکر میکرد نی نی داره خواهر هم گوشی رو برد پیش پسرش اونم با ناناو داانی سلام و احوالپرسی کرد منم کلی قربون صدقه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آذر 1403 12:33
اصلا یادم نمیاد کی نوشتم حوصله چک کردن هم ندارم. دو هفته پیش دو تا خاله هام رو دعوت کردم .این هفته هم همسر اومود ولی همس در حال بدو بدو بود. وقتی رفت جاش حسابی خالی شد. باید دندون پزشکی برم. سونوی چگاپ سینه هم.
-
تولدبازی
سهشنبه 22 آبان 1403 11:13
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهر 1403 12:20
فکر میکنم یه ماه و نیمه ننوشتم. یه موقعی سر میزنم به پستهای قبلی بعد میبینم یه مدت طولانی چیزی ثبت نکردم همش از خودم میپرسم یعنی چی میکردم اون روزا. هفته پیش خاله بزرگم اون ور دنیا به رحمت خدا رفت. زندگی خوبی داشت بچه های خوب شوهر خوب. چشم به راه دیدن نتیجه ش بود که فقط دوماه دیگه مونده بود تا تولدش، اما نشد. این خاله...
-
خار
پنجشنبه 15 شهریور 1403 02:20
اگر اهل مشروب بودم الان گیلاس گیلاس عرق میخوردم، اگر اهل سیگار بودم الان یه پاکت سیگار کشیده بودم. ولی بدبختی من اهل حرف زدنم باید خرف بزنم دردم سبک بشه. با مامانم و یکی از دوستام کوتاه حرف زدم ولی یه گوش مفت میخوام اتاق بغلی بگه غصه نخور فقط بیا بگو چه دردته.پس حالا که اون رفیق همراه و گوش به هوش نایابه مجبورم...
-
دزد نگو فرشته بگو!
شنبه 3 شهریور 1403 18:54
تا الان دومین تعمیر کاره که میاد خونه. قفل کرکره پارکینگ درست شد بعدم نصاب دزد گیر اومد. قفل ساز باید بیاد و بعدشم تعمیرکار پکیج. نمیدونم چقدر شاکر خداوندم بخاطر چهارشنبه شب. دزدا وارد خونم شدن اما لطف خدا بود که من یک ربع قبل درب پارکینگ رو که مستقیم به خونه باز میشه قفل کرده بودم کاری که هزشب دوازده به بعد انجام...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مرداد 1403 01:03
امروز دعوای بدی کردیم. قضیه پول بود. با قهر خداحافظی کردیم. از ساعت دو تا اخر شب منتظر تماسش بودم. نانا تو واتساپ بهش زنگ زد بعد اون زنگ زد تو ماشین بود تصویری با بچه ها حرف زد یکساعت بعد باز تصویری زنگ زد که رد تماس دادم چون بچه ها خواب بودن براش نوشتم بچه ها خوابن فقط نوشت شب بخیر منم در جواب یه شب بخیر نوشتم و زل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مرداد 1403 00:14
نمیدونم اصلا کسی میخونه اینجا رو یا نه. تو فکرمه رمزی کنم کل وبلاگ رو دیگه واسه خودم و دلم بنویسم. این ماه داره از لحاظ مالی سخت میگذره انگار رو لبه تیغم. باید مراقب باشم خرج اضافی نکنم. خرجم فقط سوپر مارکته. کاینات عزیز من انقد که از تو میترسم از هیچ چیز دیگه نمیترسم. تنمون رو سلامت نگه دار بیزحمت خرج دوا درمون ندارم...
-
تصادفهای پی در پی
شنبه 13 مرداد 1403 19:43
برای اواخر مرداد ماه که مصادف میشد با عاشورا تاسوعا با همسر همراه شدیم تا مدتی تهران پیشش بمونم. ماشین پر از وسیله بود از گوشت گرفته تا رختخواب و ظرف و ظروف. ماشین تو راه اذیتمون کرد و نزدیک سه و نیم نیمه شب رسیدیم به چه سختی وسایل رو جابجا کردیم و بچه ها رو خوابوندم البته چند بارم میم که حسابی خسته بود پرید بهم و با...
-
سفر
چهارشنبه 30 خرداد 1403 14:43
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 خرداد 1403 09:56
همسر دوشنبه اخر شب رسید بخاطر شلوغی جاده صبر کرد ترافیک سبک تر بشه. ملت چقدر زود راه میوفتن و میزنن به جاده. ما باید از سه ماه قبل برنامه ریزی کنیم اخرشم بخاطر ترافیک سنگین کنسل. میدونی چی ناراحتم میکنه اینکه بیشتر دلش واسه دانی تنگ میشه. خواهر بزرگه همیشه این تو داش مونده که وقتی بابام میره ماموریت ینگه دنیا، توی...
-
گاهی باید رفت تا دلت آروم بگیره!
پنجشنبه 10 خرداد 1403 20:08
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 خرداد 1403 01:23
-
سگ کوچولومون پر کشید
یکشنبه 6 خرداد 1403 18:04
قبل از یوتانایز(مرگ انسانی) رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم دلمون براش تنگ میشه, به خدا سپردمش و ازش تشکر کردم که چهارده سال مهمون خونهمون بوده و همقدم بچههام. بچه های من تو حیاط خونه پدری تاتی تاتی کردن رو یاد گرفتن و سگ قشنگمون همیشه همراه و هم پاشون بود. هیچ حیوونی نمیتونست این قدر عاشق بچه ها باشه انقدر نجیب باشه و...
-
دختر دودی
شنبه 29 اردیبهشت 1403 16:24
شیرازیا اصطلاحا وقتی خیلی دلشون چیزی رو میخواد یا تنگ شده میگن دلم دود کرد برا فلان چیز یا کس. الان منم باید بگم دلم دود کرده برای شیراز.بعضی وقتا چشمامو میبندم و از دم خوابگاه ارم راه میوفتم پیاده میرسم به فلکه دانشجو( اونموقع بهش میگفتن علم به فتح ع و لام) میذم سمت ساحلی و و پیاده باز تا فلکه گاز و خیابون خاکشناسی و...
-
هوا هوای خاطرات اوست
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 00:07
یه بارونی میباره ،یه صدایی میاد از کانال کولر، باد یه زوزهای میکشه که نگو، عاشق این صدام! صدای بارون که به شیشه میخوره.صدای زوزه باد و رعد و برقهای یکی درمیون، من حاضرم شب نخوابم و به این آوا گوش بدم. بچه ها رو تازه خوابوندم. دیرروز دیوونه شدم با وجود جفتشون. ایشالا خیر ببینن مامان و بابام الهی که تن و جونشون سلامت...
-
مغز پنجر
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 01:23
همسر امشب با مامان و باباش راهی شد. تنها شدم و البته بی ماشین. ماشین باباشو گذاشت تو پارکینگ ما ولی بعیده من استفاده کنم. خواهر بزرگ هم امشب ساعت یازده با اتو بوس رفت . با موش و گربه بازی دیدمش. میم ما رو تا دم در میرسوند و میرفت و خواهر هم تا تو راه پله جلوتر نمیومد موقع رفتنمون، که مبادا رو برو بشن. دیشب سر این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشت 1403 17:19
امروز مادر بدی بودم. تنها شانسم برای بهبود اوضاع روحیم اینه که هنوز روز تموم نشده. جفتشون رو خوابوندم. نانا همش جیغ میزنه. بستنی میخواست نمیتونستم توجیهش کنم بخاطر سرماخوردگی نمیتونه بخوره گفتم مبگردم بستنی زمستونی پیدا میکنم اما بازم جیغ میزد. چای دم کردم کمی کتاب خوندم اشپزخونه رو مرتب کردم شکرگزاری رو انجام دادم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اردیبهشت 1403 13:20
دیروز به مهمون یتزی مامانم گذشت. چند تا حاج خانم دعوت کر ده بود به اضافه مادرشوهر. من دیرتر رفتم. م ش نانا را با خودش برد.من دیرتر رفتم با وجود بچه ها نمیتونستم کمک کنم پس دیرتر رفتم دانی کمتر اذیتشون کنه. همسر اخر هفته گذشته اومد با حال بد. با خواهرش دعوا شده بود و شرایط اصلا اکی نبود. دنبال یه جای کوچیک عست فعلا...
-
حاوی یاس و نومیدی و پیپی.
جمعه 31 فروردین 1403 16:59
نمیدونم چمه. مشکلم اینه دلم نمیخواد هیچ احدی خلوتم هم رو بهم بزنه. دلم اتاق تاریک خونه رو مبخواد و سکوت و خودمو. مامان بابا بچه شوهر هیچ کدوم رو نمیخوام. هزار بار دستم میره سمت تلفن با دوستام حرف بزنم اما میگم ول کن که چی بشه . از شما پنهون نباشه حتی اون دوستمم که دعوت کردم از خدام بود بگه نمیام. کلا حوصله هیچ کس رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 فروردین 1403 15:38
پوستم این یکماه فروردین با مریضی و تاخیر پریود به معنای واقعی کنده شد. همسر این هفته نمیاد شنبه خواهر سوهر اسباب کشی داره خداروشکر جای خیلی خوب خونه رهن کرده. شنبه همسر باید مرخصی بگیره اسباب کشی کنن. این روزا نانا و دانی خیای درگیر میشن نانا بیشتر میزنه وقتی دوتاشون لج میکنن قشنگ به جنون میکشوننم . دوست عزیزی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردین 1403 19:22
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 فروردین 1403 20:37
معده درد شدید دارم درد معده نیست که اذیتم میکنه میترسم. میترسم
-
سال نو مبارک!
پنجشنبه 16 فروردین 1403 01:10
سال نو انگار همین چهارده روزه و تمام. همسر سیزدهم ساعت دو نیم بلیط داشت و رفت و حسابی جاش خالی شد من دست تنها شدم. خانواده خودم و همسر همش میپرسن چیزی نمیخوام ولی واقعا روم نمیشه بگم فلان چیزها کمه. هر جوری شده خودم میزنم بیرون برای خرید. خرید خونه هم ماشالا تمومی نداره هر شب تا همسر بیاد من ده بار ویام میدادم فلان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 فروردین 1403 01:19
صفحه سفید جلومه دلم میخواد بنویسم. از امروز از آلیس از خواهرم از همسر از بچه ها از خودم اما نمیتونم. دلم تنگه. خشم دارم مستاصلم و خسته. دلم یه مسافرت پولداری میخواد یه صبحانه لاکچری یه ارامش عمیق. یه بی مسئولیتی موقتی. یه خیال راحت. یه خوشگذرونی بی دغدغه. هیچ کدومش میسر نیست. منم و بچهها و مسیولیتی که بدون حضور همسر...
-
دلتنگی
یکشنبه 5 فروردین 1403 12:32
دلم به اندازه یه شهر برای همسر تنگ شده. جاش خیلی خالیه. اینکه میدونم دیگه اداره این شهر کار نمیکنه و کیلومترها ازم دوره اشکمو درورده. اونموقعها فقط کافی بود زنگ بزنم و چیزی بخوام یا خودش میورد دم در یا دوستشو میفرستاد. مطمئنم الان همکارای سابقشم دل و دماغ کار انجام دادن ندارن. این سه سال و نیم معدود زمانی بود توی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 فروردین 1403 01:59
خیلی خسته ام ولی دلم نمیاد بخوابم. من فقط همین تایم رو برا خودم دارم. نیمه شب. از صبح سرپام. منی که بعترین خورش کرفس رو برا خودمون درست میکنم امشب نتونستم مثه همیشه جا افتاده درش بیارم. ته چین مرغ هم درست کردم و همسر هم چند سیخ جوجه گرفت. اما چون به نظرم غذام خوب درنیومد تمام خستگی تو. تنم موند خیلی سخته با بچه کوچیک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفند 1402 20:15
آخرین نفسهای سال 1402. اصلا بعیده کسی تو این ساعات وبلاگ بخونه یا اپ کنه. با اخرین خریدا رو ونجام میدن یا مهمونن یا مهمان دارن یا در ندارک شام شب عید و سفره هفت سین هستن. اون تیکه بالا رو دیشب نوشتم یا بهتر بگم غروب بیست و نه اسفند. وقتی دانی هنوز تب داشت چ مستاصل عین مرغ پرکنده تو خونه میچرخیدم نه متخصص جواب میداد نه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفند 1402 05:46
ساعت تقریبا نزدیک شش صبحه. دوساعت پیش متوجه تب سالی کوچولو شدم، تنها راه پایین اوردن تب شیاف بود بهیچ وجه دارو نمیخوره. الان کمی بچه اروم گرفت و خوابید. به نانا نگاه میکنم که یکت راستم خوابیده طفلکم رو تب اب کرده. نیومدم اینجا تا بنویسم چهار شب پیش که تب نانا اوج گرفت بعد هم لرزش شبیه تشنج شد مردم و زنده شدم یا اینکه...