زمزمه های درونی

عناوین یادداشت‌ها

  • خوابم میاد! شنبه 12 اسفند 1402 13:15
  • یه روز خاص! پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 10:40
    دیروز مصادف با بیست و پنج بهمن 1402 یعنی روز ولنتاین یه روز خاص بود، روزی که همسر بالاخره موفق شد آخرین امضا رو بگیره و ... فعلا در موردش نمیگم باید حداقل یکسال بگذره تا آینده تصمیمی که براش چهار ماه جنگید و دیروز بالاخره محقق شد، مشخص بشه. نزدیک 6 صبح رسید پیام داد که بیداری قبل ازاینکه ایفون رو بزنه کلید در رو زدم....
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 1 بهمن 1402 20:24
  • روزهای امتحان! سه‌شنبه 19 دی 1402 10:41
    گفتم وسط هفته میرم به شرکت سر میزنم و اومدم. سالی کلی پشت سرم گریه کرد ارومش کردم صبحونه شو بهش دادم و پاورچین از خونه خارج شدم اصلا نفهمیدم مقنعه‌م رو چطور پوشیدم فقط امیدوارم صاف و صوف باشه. اینجا همه سرشون به کارشون گرمه و من کاری ندارم. کارهای شرکت به تاریخ میلادیه و اینروزای ژانویه هم کم کاره. اونایی دیگه کارای...
  • موقت سه‌شنبه 19 دی 1402 10:14
    ترنج جان alsha. blogsky. رمز وبلاگت رو عوض کردی. دختر خوب کل وبلاگ رمزیه چطور باهات ارتباط برقرار کنیم؟
  • دختر زخمی شنبه 16 دی 1402 13:36
  • روزهای شلوغ دوشنبه 20 آذر 1402 09:43
    هفت و نیم پاورچین و اروم از اتاق زدم بیرون. قبلش پتو رو کشیدم روی جفتشون و هدایتشون کردم سرجاشون. عادت دارن هر جایی بخوابن جز روی بالششون.زیر کتری رو با کبریت روشن کردم. این جور مواقع دوشاخه گاز رو از پریز میکشم که صدای جرقه زن بچه‌ها رو بیدار نکنه. وسایل صبحانه شون رو چیدم روی میز. نون و شکلات صبحانه و پیکوتک و...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 15 آذر 1402 00:16
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 13 آذر 1402 18:08
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 8 آذر 1402 19:12
  • ادامه تعلیق چهارشنبه 8 آذر 1402 11:32
    همون یکشنبه بعد از ظهر میم که رفته بود سریع کم و کسری خونه رو بگیره زنگ زد و گفت رفتنشون کنسل شده. انگار دنیا رو برام قباله کرده بودن. البته قبلش حالم بهتر شده بود با خودم به صلح رسیدم که دختر خوب قرار نیست در همش رو یه پاشنه بچرخه بعدشم زندگی همینه سختیاش اتفاقا بیشتر از آسایششه. البته بعدش فهمیدم قرارشون برای هفته...
  • باز هم تعلیق یکشنبه 5 آذر 1402 14:13
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 24 آبان 1402 11:24
  • [ بدون عنوان ] شنبه 20 آبان 1402 12:13
    قسم خوردم قسم خوردم ها که دیگه هرگززززتولد خانوادگی برای بچه‌ها نگیرم. انشالا هر چهارتا پدرمادرا عمرشون طولانی باشه ولی دیگه محاله کنارهم جمعشون کنم برای تولد بچه‌ها‌. انقدر اون یه شب ازم انرژی گرفت که چهار روزه خوراکم گریه و بدن درده.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 مهر 1402 15:11
    آلیس داره با دوستش حرف میزنه درباره تولدی که امروز دعوتن. سالی خوابه. نانا خونه مادرشوهره و میم هم جلسه هست. امروز دست و دلم به آشپزی نمیرفت حق هم داشتم. آلیس خوراک لوبیایی که پختم رو نخورد و یه قوطی کارخونه‌ای باز کرد و منتظر نشد باباش کشک رو برای کشک بادمجون برسونه به من. همسر کشک رو رسوند به من و رفت و من مثل قحطی...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 18 مهر 1402 22:05
  • هرچه در عالم امرست به فرمان تو باد! شنبه 15 مهر 1402 00:59
  • آغاز مهر شنبه 1 مهر 1402 10:41
    به سلامتی آلیس رو راهی مدرسه جدیدش کردیم. تمام تابستون تا ظهر تو اتاقش خواب بود و عملا حضوری نداشت اما الان که رفته قشنگ جای خالیش حس میشه. امسال براش سال خاصیه دیگه ابتدایی نیست و مدرسه تیزهوشان هم سختگیرتره و تایمش هم طولانیه. انشالا مسیررشد تمام بچه‌ها سبز و پر از آرامش و موفقیت باشه. پنج شنبه بالاخره لباس فرمش به...
  • سفر به سلامت! چهارشنبه 29 شهریور 1402 13:04
  • از pms شنبه 18 شهریور 1402 13:14
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 13 شهریور 1402 12:39
  • این روزا پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 18:02
    پنج شنبه است یک هفته از عمل بابام میگذره و خداروشکر همه چیز خوبه. نانا خونه مادربزرگشه و منم وقت بیشتری برای خودم دارم. اوقات فراغتم کمی بیشتر شده و به دیدن فیلم و سریال میگذره. آلیس تیزهوشان قبول شد و کارای ثبت نام و سفارش لباس فرمش انجام شد. دوهفته پیش بالاخره طلسم خونه شکسته شد و من مهمون سام داشتم که پدر و مادرم و...
  • من خسته است! جمعه 26 خرداد 1402 00:02
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 25 اردیبهشت 1402 20:54
  • این دیگه چه وضعشه یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 01:22
  • این روزا چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 15:56
  • مادرست دیگر! شنبه 12 فروردین 1402 22:29
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 8 فروردین 1402 20:08
  • حال نو جمعه 4 فروردین 1402 13:15
    این سه چهار روز قشنگ تا مرز جنون رفتم. میگرن بیست و چهارساعته همراهم بود. با سه چهار تا ساک و چند بسته پوشک و دارو و ...اومدیم خونه پدری. انقدر خسته بچه‌داری هستم که دلم میخواد برم تو یه غار و سالها بخوابم. کنترل بچه‌ها تو خونه غیر از خونه خودشون به مراتب سخت‌تر میشه. میم قول داد دوم و سوم بمونه و سوم اخر وقت راه...
  • سالی که نکوست. یکشنبه 28 اسفند 1401 20:39