-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیر 1399 23:39
همیشه فکر میکنم زنای دیگه یه چیزی دارن من ندارمش.واقعا زنایی که شوهرشون بدون اونا جایی نمیرن مرتب بهشون زنگ میزنن چیکار میکنن. ناهارشو خورد و رفت گفتن بیا دنبالم با هم بریم دنبال خونه گفت با دوستم بگردم جایی مناسب برد میبرمت. دیگه ازش خبری نشد ساعت 9 زنگ زدم با عجله گفت دارم میرم جایی رو ببینم همین. گفتم بهم خبر بده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیر 1399 16:10
دیروز بعد ازظهر با میم چند جا رو دیدیم هر کدوم یه عیبی داشتن یکی بیش از حد گرون یکی محله ش خوب نبود یکی فعلا ناتموم بودو کار داشت و... تمام امیدم به پیدا کردن جا برای محل کارم بود،که اونم نقش بر آب شد صاحب ملک گفته بود خالی میکنم به شرط اینکه پسرم رو ببرید سرکار. جلل الخالق. میم امروز ناهار اومد اینجا. غذاشو خورد و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیر 1399 17:51
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 تیر 1399 20:04
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 تیر 1399 22:52
بعداز ظهر با بابام چند تا بنگاه رفتیم. یه خونه هم دیدم افتضاح شده تو 150 متر،متراژ سه خواب نتونی دربیاری. محله متوسط،معماری ناجور،قیمت سر به فلک. تو گرما کلافه شدیم هیچی دست از پا دراز تر برگشتیم.. مامانم عصبیه از صبح همش غر میزنه به جون بابام بیشتر. الیس اذیت میکنه و نمیدونم تا کی تو این وضعیتم. شبا اصلا نمیخوابم سه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیر 1399 19:26
دیشب باز اون دست مخوف حدود سه بیدارم کرد که چه خوابیدی بلند شو به مشکلاتت فکر کن. نشون به اون نشون تا یک ربع به 7 صبح بیدار بودم انقد از این شونه به اون شونه شدم انقد جا عوض کردم تا صبح شد. 7 خوابیدم تا نه و نیم. به میم پیام دادم داره میاد مولتی ویتامینم رو بیاره گیج خواب بودم و چشمام سیاهی میرفت پیام داد اورده و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیر 1399 00:22
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیر 1399 15:23
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیر 1399 17:37
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیر 1399 16:21
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 تیر 1399 17:03
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 تیر 1399 09:27
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 تیر 1399 11:33
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیر 1399 09:45
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 تیر 1399 13:07
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 تیر 1399 10:06
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 تیر 1399 13:40
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 تیر 1399 00:50
دلم میخواد از روزانه هام بنویسم اینکه کی الیس رو بیدار کردم چطورراضیش کردم شیر موز و کیکش رو بخوره و تنها بمونه تا برم سرکار. اما دست و دلم نمیره به نوشتن. شور و حالم رو از دست دادم بخاطر بچم اشپزی میکنم بخاطر شوهرم الکی لبخند میزنم و بخاطر پدر مادرم زنده ام. بعد از ظهر ها ساعتها میخوابم تا فقط تو این دنیا نباشم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیر 1399 08:13
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 تیر 1399 11:31
دلم میخواد از این خمودی دربیام. هیچ وقت دوست نداشتم لاک رو ناخونام باشه دلم میخواست وضوم کامل باشه اگرچه عاشق لاک قرمز روی ناخونام بودم. دیروز لج کردم و در عین بیحوصلگی یه طرح قشنگ انداختم رو ناخونام.اما انگار یه جوری ام. من با نماز خوندن با قران خوندن حال خودمو بهتر میکردم نه خدام رو . روزی که تو اون خونه قدیمی و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 خرداد 1399 20:34
دیروز یکی از کسل کننده ترین جمعه ها بود. ناهار دو جور غذا پختم لوبیا چشم بلبلی پلو و گوشت و ماکارونی برا الیس. یه سری رفتم پایین وایسادم تو پارکینگ تا دوچرخه سواری کنه. میم هم ظهر زنگ زد منطقه ازاد انزلی بودن گفت چی میخوای گفتم یه قابلمه و ماهیتابه سایز کوچک. بعد ناهار در حال کتاب خوندن خوابم برد ولی چه خوابی انقد که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 خرداد 1399 21:47
از دیروز ظهر که میم زنگ زد دیگه نزد. دیشب دهنم به شدت تلخ بود هرکاری میکردم خوب نمیشد عصبی شده بودم به شدت اگه قدرتی داشتم حتما سقط میکردم تا حال بد اینروزام برطرف بشه. اخه کی دیگه تو 5 ماهگی ویار تحمل میکنه.. الیس رو بردم حموم و حسابی سابیدم و بعدش شام سالاد اولویه خورد منم کمی خوردم و به زور خوابوندمش فکر کردم میم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 خرداد 1399 17:29
میم و دوستاش همون دیشب راه افتادن به من زنگ زدو اطلاع داد بعدشم مادرشوهر زنگ زد که چرا نیومدید.. برای الیس دیشب مرغ سوخاری و سیبزمینی سرخ کرده درست کردم و خودم کنارش کمی خوردم. بفرمایید شام لج درار رو دیدیم و ساعت طرفای یک خوابیدیم و صبح من زود،بیدار شدم گذاشتم بچه تا یک خوابید به تلافی دیروز که بیدارش کرده بودم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 خرداد 1399 21:49
اوایل بارداری بود شاید ماه اول. قران رو به نیت جنسیت بچه باز کردم سوره مریم بود ایه ای که فرشته به مریم میگه روزه سکوت بگیر از این خرما تناول کن ما چشمت رو به عیسی روشن میکنیم. تعبیرش به نظرم پسر بودن بچه بود اما اما حالا میغهمم قراره منم سرزنش،بشم بخاطر بچه ای که تو شکممه حضرت مریم میترسی از قضاوت مردم من هم همینطور....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 خرداد 1399 12:02
کنار نیومدم اما زندگی واینمیسته منم باسد باهاش حرکت کنم ناهار و شام بپزم با الیس کارتون ببینم و ... ولی کلاردل و دماغ ندارم. پنج شنبه که رسیدیم مامانم چند باری چزوندم اخر شب که همه خوابیدن بغضم ترکید و تاصبح خیلی کم خوابیدم. ظهر هم رفتیم خونه پدرشوهر که اونم تو قیافه بود اولش ولی مادرشوهر بد نبود. بعد از ناهار هم میم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خرداد 1399 18:01
کمی اروم شدم خونه رو جارو زدم لباسای خشک رووجمع کردم و یه چای نبات ریختم شاید درد معده م کمتر بشه یه موزیک گذاشتم و نشستم و میم داشت اماده میشد بره حموم سدر گرفت رو موهاش و نشست دونه دونه عکسای پروفایل دوستاشو با پسراشون نشونم داد قلبم اتیش گرفت برای هرکدوم تک تک گفتم هزار ماشالا . میشه خواب باشه میشه برگردم یکشنبه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خرداد 1399 16:55
گیجم،تمومی نداره.حالا وارد مرحله بعدی شدم غول حرف شنوی شماره نمیدونم چندم. که مرتیکه گنده همسن بابای منه اومده بود خونه مون برای درست کردن شیر اب از بس که میم استاده دوستای عجیب و غریبش باید کارای خونه منو راه بندازن و فرموده بودن من فهمیدم خانومت دختر میاره مرتیکه خاله زنک. فعلا فقط دارم سکوت میکنم اما مطمینم چیزی...
-
کدام آرزو
سهشنبه 20 خرداد 1399 17:41
یه روزی وقتی دوازده سیزده سالم بود تو دفترچه خاطراتم نوشتم ما زنده میمانیم تا شاهد مرگ آرزوهایمان باشیم.هرچقدر بعد از اون زندگی کردم بیشتر به درستی اون جمله پی بردم. یکی یکی تمام مطلوبهای دلم جلوم جون میدن و برای من میمونه یه سوگواری و گریه چند روزه و حسرت یک عمره. احتمالا روزی از اینکه این بچه رو نزدیک به 24 ساعت...
-
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
سهشنبه 20 خرداد 1399 11:14
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خرداد 1399 14:09
شنبه شب بود یعنی درست 17 هفتگی که اون خون قرمز لعنتی 24 ساعت زمینگیرم کرد. تا صبح نخوابیدم میم هم همینطور. صبح قرار شد بریم کلینیک که گفتن متخصص زنان امروز نیست،میم گفت ببرمت اورژانس ،سرگیجه بدی داشتم گفتم نه بهتره خونه استراحت کنم. به دوستم و دکترم پیام داده بودم دوستم یازده و نیم زنگ زدو دلداری داد که چیزی نیست و...