-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آذر 1398 10:49
امروز با خودم و همه دنیا لج کردم و نرفتم سر کار. کاملا مشخص بود پ... میشم اما فقط همون یک درصد ته مونده امیدم ارومم میکرد که امروز صبح بعد از یه بیخوابی چند ساعته که من همیشه در موعد پ... دارم سر رسید و همون ته مونده رو هم بلعید . بعط از یک هفته دل درد و کمر درد حالم باز بدتر شد باز روحی و جسمی . الیس رو که از سرویس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذر 1398 19:44
دیشب تا ساعت 2 گریه میکردم از فرط گریه دیگه چشمام باز نمیشد. صبح با صورت پف کرده بیدار شدم و الیس اماده بود که میم زنگ زد که خیلی خلوته گویا تعطیله بیرون رو دیدم فقط،کمی بارون باریده بود،چند تا کانال رو دیدم و معلوم شد بخاطر برودت هوا تعطیله. بعدش دیگه خوابمون نبرد میم هم برگشت خوابش میومد اون خوابید. چن تا تماس از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آذر 1398 22:38
امشب خواهرم میره. نمیدونم امروز چند بار بغض کردم و اشکم درومده. فقط خاطرات خوبی که باهم داشتیم رو یادم میاد. چقد تو خونه جاش خالی میشه. پنجشنبه صبح با هم رفتیم بازار ادویه گرفتیم من دم کنی خریدم و خورد کن دستی و خواهرم کار بانکی انجام داد. ظهر مامانم خورش کرفس درست کرده بود و بعد از ظهر هم با مامانم و بابام رفتیم سر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذر 1398 19:45
امروز صبح کلافه بودم از کم خوابی. کاش اقدامها جواب بده اینکه باید تو زمان خاصی باشه خستم کرده. آلیس رو راهی کردم شال و کلاهش رو نیورده بود بیرونم سرد گفتم برو سر سرویس من میارم میگفت نه منم باید بیام نباید به وسایلم دست بزنی وسواسش دیوونم کرده هفته پیش سر دکتر روانشناس بردنش با میم جنگ جهانی داشتیم. آنچنااااان دعوایی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آذر 1398 11:56
سه شنبه بالاخره بعد از پنج سال اون خبر خوب رسید و ویزای خواهرم درست شد. گفت میخواد بره مرکز پیش دکتر پوست،زنگ زدیم شب قبل که بعدش بیاد خونه ما که گفت بعدا زنگ میزنم فکر کردم داره با شوهرش حرف میزنه . فرداصبح ش باز اس دادن که بیاد خونه ما که زنگ زد و فهمیدم برگشته خونه و انگار مشکوک بودو دیدم بعله کارش درست شده و گفت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آذر 1398 18:32
نمیدونم مشخصه که دارم تو خونه خفه میشم یا نه.میم که اومد یک کیلو چای از اداره خریده بود گفت خوابش میاد و میل ناهار نداره فوق لیسانسه ها رو با الیس دیدم و از بیکاری نیم ساعتی خوابیدم دو تا کتاب دستمه ولی نمیتونم بخونم . بعدش بیدار شد غذاش رو خورد و کاری داشت ماشین رو برداشت و برد میخواستم بگم ماشین رو نبره اما پشیمون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آذر 1398 13:28
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آذر 1398 21:36
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آذر 1398 10:25
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آذر 1398 08:07
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آذر 1398 19:03
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آذر 1398 09:50
-
روز قرمز
دوشنبه 4 آذر 1398 18:12
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذر 1398 08:21
کله صبح وصدای فیس فیس دیگ زودپز، من منتظرم یه کم نخودو لوبیا بپزه آش رو با شعله پخش بار بذارم و برم سرکار. دیشب به میم گفتم برو مرغ و ماهی بگیر اول رفت دوش گرفت بعدم که میگفت سرما میخوره بعدشم دیگه دیروقت بود.دیگه از غر زدن خسته شدم بهش گفتم من میدونم چرا نمیری خونه رو خالی کنی اجاره بدی چون تنبلی گفت اره حاضرم ماهی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آبان 1398 19:10
امروز صبح واقعا سختم بود بیدار شدن. دلن میهواست الارم گوشی رو قطع کنم و بلند نشم و نرم سراغ کتری و روشنش نکنم و آلیس رو بیدار نکنم. هرروز صبح همین احساس رو دارم که خواب دیشب کافی نبوده ولی بیدار میشم کتری روشن میکنم و آلیس رو صدا میزنم و میرم پشت پنجره و خوابم میپره. برف خیلی بیشتر از دیروز میبارید و فکر کردم بهر حال...
-
رمز: اسم دخترم
سهشنبه 28 آبان 1398 13:47
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آبان 1398 10:17
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آبان 1398 09:50
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آبان 1398 08:59
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبان 1398 22:37
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبان 1398 20:36
خواب بعد از ظهر رسما کوفتم شد. داشتم کتاب میخوندم که یکی از شرکتای پخش زنگ زد خانم فلانی حسابتون انقده،اه از نهادم برومد. همکاری که کلی جنس برده بود نسیه در حدود 10تومن فقط یه تومن ریخته بود قفسه ها خالی بود و باید جایگزین میشد اونم نقد. منم مجبورا به شرکت سفارش دادم و اصلا فکر نمیکردم به این زودی بیان. هر چی دودو تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبان 1398 15:37
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آبان 1398 13:26
من اینجوری ام که وبلاگی که مدتهای طولانی میخوندمش یک دفعه از چشمم میوفته اصلا بمیرمم محاله اون ادرس رو تو مرورگرم بزنم و گاهی بخونمش.از ادمهاییکه فکر میکنن بواسطه نوشتن، علامه دهر هستن و میتونن تز بدن و در مقابل فقط تعریف و تمجید بگیرن بیزارم. تو این مدت به شدت کم دیدم وبلاگ نویسی خودش باشه و البته طفلکی ها هم مرتب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آبان 1398 15:23
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آبان 1398 23:36
آنچه آرزوی من است تو زندگی میکنی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آبان 1398 10:38
کارتونای نسل ما انگار رسالت داشتن عذاب وجدان بکنن تو جون ما ولی به نظرم دیدن بعضی از اون کارتونا واسه نسل الان واجبه. یعنی فکر کنید ما با پرین تو با خانمان بزرگ شدیم که همش در حال خدمت به مادرش بود و عکس میگرفت و سوپ میپخت و یا اون دخترای زنان کوچک. بعد ما نگاه میکردیم و جیگرمون کباب میشد واسه مامانمون. من که وحشت از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آبان 1398 14:25
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آبان 1398 09:15
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبان 1398 19:02
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبان 1398 23:51