ساعت 6 غروب که میشه انگار تمام دنیا اوار میشه روی سرم فقط باید از خونه بیرون بزنم وگرنه خون هر کسی که به پرو پام بپیچه پای خودشه امروز الیس خواب بود به میم گفتم من میرم همین دور و بر خرید اونم داشت نماز میخوند انقد عجله کردم برا بیرون زدن که لباس کافی نپوشیدم یه دفعه موج سرمای وحشتناک خورد تو صورتم یه گلدن کوچیک داشتم رفتم گلفروشی سر خیابون یه پسر نوجوون بود گفتم یه چیز شبیه کاکتوس بزنه توش و بعدش رفتم کمی از فروشگاه روبروش خرید کردم نون تست و پودر سوخاری و اردو ... بعدشم سیب زمینی خریدم و گلدون رو گرفتم و اومدم خونه خیلی وقت بود میخواستم بوگیر اتوماتیک بخرم برا دستشویی از همون فروشگاه گرفتم .رسیدم خونه الیس همچنان خواب و میم هم فارغ از نماز فهمید کلافه ام اومد ماچم کرد اما حالم بهتر نشد، بوگیر رو سر هم کردیم و امتحان کردم سالم بود میوه اوردم خورد و رفت، برا الیس دارم جیب تاجر درست میکنم البته به سبک خودم.
دلم برای مامانم تنگ شده کنارشون هستم اعصابم داغون میشه دورم یه جور، داشتم مرغ تفت میدادم بوی پودر سیر خورد به مشامم یاد اونروزی افتادم که خواهرم اومد خونمون با هم پاستا پنه درست کردیم دو بار رفت بیرون خرید تا تونست پنیر پارمزان پیدا کنه اشکم درومد . من اینجوری نبودم یا شایدم بودم ولی یادم نمیاد. تحملم بسیار کم شده قبلا عزیز خانواده بودم به پروپای هیچ مس نمیپیچیدم با کسی بحث نمیکردم اما الان هیچم هر دو تا تماس تلفنی با مامانم به داد و بیداد من ختم میشه دیشبم همین شد الان نه روی زنگ زدن دارم نه طاقت نشنیدن صدای مامانمو میدونم زنگ بزنم گریه م میگیره چرا بزرگ شدن انقد سخته چرا تقدیر من اینطور بود که گذر کنم از اون همه سختی اما تمام روح و اعصابم رو به فرسایش بره. احساس یه اسیر رو دارم که در زندان رو براش باز گذاشتن اما نه میتونه بره و نه میتونه به جایی که هست خو بگیره. نمیدونم چی حالم رو خوب میکنه فقط میدونم گرفتار یه عصبیت مزمن شدم که داره به خودم و بچه م اسیب میزنه.
میترسم از روزی که این دل شکستنها بشه افت جونم از روزی که دیگه ادمهای مهم زندگیم نباشن که ببخشنم.
اگر زمان به عقب برمیگشت هرگززززز ازدواج نمیکردم. من ادم متاهلی نبودم اونم از نوع پرحاشیه ش من بلد نبودم عروس بشم بلد نبودم برقصم بلد نبودم مادر باشم بلد نبودم همسر باشم بلد نبودم متاهل باشم چون سالها دور از این تعاریف بزرگ شده بودم حتی بارداری ساده اقوام هم با چشم و ابرو بیان میشد و از ما پنهان میموند. باید به سبکی که بلد میبودم ادامه میدادم دختر ساده خانواده و تمام.
امروز صبح از فرط وجدان درد پنج صبح بیدار شدم فکر پشت فکر.
نوشتم کلی نوشتم از اون ده سال ولی پاکشون کردم چه فایده داره
دیروز افتضاح سرد بود. مدارس هم تعطیل. تا ظهر دورکاری داشتم واقعا یا داشتم سفارشا رو تکمیل میکردم یا جواب تلفن جیم رو میدادم. یه بار دارو رسید که چون ماشین دست میم بود تحویل گرفت رفته بود برا ماشین جدید هم روکش صندلی خریده برد البته استارت زده بود که باطریش نخوابه.
ناهار لوبیا پلو درست کردم که الیس طبق معمول بازی درورد و بستنی خورد.بعدش که میم اومد ماشین رو گرفتم و با سلام و صلوات رفتم داروخانه جلوی در یخ زده بود گفتم خدا رحم کنه تا اینارو خالی میکنیم پانون نشکنه که یه ارباب رجوع لطف کرد پشت ماشین رو خالی کرد.دمای هوای داخل داروخانه 7 درجه بود و به نظرم عین فریزر بود ولی دماسنج دیجیتال 7 رو نشون میداد. شب که برا میم تعریف کرد که جیم تو سرما نشسته بودو علیرغم شعله زیاد بخاری سرد بود گفت دوبرابر اون چیزی که در نظر گرفتی بهش عیدی بده گفتم خداوند روزیم رو بده چشم.
شب سر غذا نخوردن الیس باهلش دعوام شد البته خودمون و چشم زدیم از در که اومدم دیدم ظرفا رو شسته عزیز دل مامان و خونه رو مرتب کرده ولی شب زدیم به تیپ و تاپ هم . میم مبارزات ا ن ت خ ا با تیش بود و الیس زنگ زد که بابا دلم شیرینی خامه ای خواسته اونم با یه جعبه نون خامه ای گرفت اورد و باز رفت و رژیم منم به فنا.
امروز با الیس یه چند جا رفتیم سریالهای مزخرف رو هم گزفتم و برا خودم یه شلوارک و برا الیس یه بلوز گرفتم دو تا تک لباس تو خونه 130 تومن.
برا ظهرم کوکو سیب زمینی اینحور غذاهای ساده رو این بچه بهتر میخوره گوشت که تعطیله.
شب جمعه ست برم قران و فاتحه. خدا رحمت کنه تمام رفتگان رو .دلم خواهرم رو میخواد. الان کجاست یعنی
به زور آلیس رو کشیدم بیرون که بریم حیاط خلوت پشت خونه ادم برفی درست کنیم. البته ساعت 3 کمی افتاب شد و از اونموقع بهش گفتم اما گذاشت دم غروب هویج و دکمه هم برداشتم اومدم بیرون دیدم افتضاح سرده یاهو ودر رو دیدم دما 16 درجه زیر صفر بود. کمی بازی کردیم گفتم بریم من فوق العاده سردمه پریود بودم و ... اما شروع مرد به پرخاش گفتم مامان من نمیدونستم انقد هوا سرده تازه بازم داشت برف میبارید برفها هم ترد بودن اصلا به درد بازی نمیخوردن یه پایه درست کردم دیدم تمام پالتوم شد برف خودمون عملا تبدیل به ادم برفی شدیم به زور کشوندمش بالا انقد پرخاش کرد که دلم میخواست بمیرم از دستش . خوبه به زور کشوندمش بیرون اونم بعد از دو روز که تو خونه ایم. نمیدونم کی بالاخره داروها جواب میده اینبار باید به دکترش بگم در مورد پرخاشگریش.
رسما تو خونه زندانیم وضعیت کوچه طوری نبود بتونم ماشین درارم.میم هم دوستش اومد دنبالش رفتن. خانم ج هم امروز فقط یکساعت رفته بود سرکار گفتم برا موارد اورژانسی باز باشیم.
به مامانم زنگ زدم بمیرم جفتشون گیر چرخ خیاطی بودن میگفت کسی نیست سوزن رو نخ کنه. دوساعته داریم ور میریم نمیتونیم.
دلم میخواد وزنم دو کیلو کم بشه اما مگه میشه غذام رو کم کردن اصلا هله هوله نمیخورم اما همونم که بودم. میم میگه بدنت جمع شده ولی خودم و ترازو چیزی حس نمیکنیم.
فردا هم به احتمال قوی مدارس تعطیله و یه روز دیگه به اسارت باید ادامه بدم. دیشب کمد لباسا رو ریختم بیرون دوساعت توش بودم ولی برق افتاد.
ببینم امشب میتونم یه حرکت دیگه بزنم ایشالا
از اون برفا باریده و میباره که عینشو فقط تو بچگی یادمه تا کمر! دلم میخواست با الیس برم برف بازی، تعطیله یه حالی بکنه اما کمرم به شدت درد میکنه. کلی ظرف از تو یخچال دروردم و غذاهای اضافه رو ریختم تونایلوت ببرم برای گربه ها تو این هوا طفلیا غذا گیرشون نمیاد کلی هم ظرف شستم.
این چند روزه چند تا فیلم خرب دیدم. قسم،درخونگاه و نبات.معدود دفعاتی بود که از بازی امین حیایی خوشم اومد..
قسم هم به نظرم لحظات نفسگیر خوبی داشت.
دیروز هرکاری کردم نتونستم یه ماشین به نام خودم ثبت نام کنم از اولشم معلوم بود،ثبت نامهای ایران خودرو واسه سرگرمی امثال منه . فقط خداروشکر میکنم ننشستم خونه پای سایت و رفتم سرکار و به حساب کتابام رسیدم و کلی کار راه انداختم،صاحب ملک هم اومد و اجاره نامه سال جدیدرو اکی کردیم گفته نمیبره رو اجاره حالا البته ببینم این حاجی دندون گردیش گل نکنه. تا رسیدم خونه بقیه کارای ابگوشت رو کردم و همچنان سرم تو گوشی بود تا ساعت 2 که دیگه اتمام ظرفیت رو اعلام کردن و رفتم رسیدم به خونه اشپزخونه منفحر شده.
هنو ماشین جدیدمون رو ندیدم تو پارکینگ خونه سازمانیه. به میم گفتم بریم یه دور باهاش بزنیم به قول مادرشوهرمم 4 تا تخم بذارم زیر تایراش خخخخخخ.
دلم قیمه بادمجون خواسته ولی دوتا بادمجون بینوا بیشتز نداشتیم تو یخچال که یکیش دیگه خیلی داغون بود. جون داشته باشم میرم بیرون خرید..
کلی دلم میخواد فیلم parasite رو ببینم اسکار رو درو کرد..
میم رو رسوندم ترمینال. البته خودش خودشو رسوند من ماشین رو برگردوندم. ایشالا با دست پر برگرده.
دیروز خداروشکر از اون روزای خوب خدا بود. صبح میترسیدم ماشین پ ش رو دربیارم این مدل سنگین تر از ماشین ماست بالاخره دروودرم و رفتم سمت محل کار. اونجا حتی وقت سر خاروندن نداشتم. ال سی دی که برده بودم فعلا یه جورایی سرهم کردیم تا ایشالا یکی پیدا شه بزنه دیوار. وقتی رسیدم خونه میم خبر خوب رو بهم داد نمیدونستم از شهر خارج شده.
گفت شاید بمونه بقیه کارا رو بکنه اما غروبی برگشت چون امروز صبح باید میرفت بانک.تا اون بیاد رفتم اتاق خوابمون به سختی خوش خواب رو تکیه دادم به دیوار و زیر تخت رو حسابی تمیز کردم یکسال بود تکون نخورده پر از خاک و پرز فرش. الیس هم کمک مامانش کرد و دستمال کشیدم و جارو و همه چیز رفت سر جاش و منم پریدم یه دوش بگیرم که میم جان هم رسید. دیگه کلی برامون تعریف کرد.کانالای خبریم قطعه و همش میزنم ایران ا ی ن ت ر ن ش ن ا ل و یکسره پارازیت.
هر خبری راجع به هواپیمای اوکراینی به هم میریزه منو. فایل صدایی که بیرون اومده و برج مراقبت مرتب تکرار میکنه از رادار به هواپیمای بین المللی اوکراین 752 و فقطططط سکوت
یه عالمه نوشتم سیو نشد دیگه حال ندارم بنویسم از چاق شدنم از اینکه یه موقعی هر چی میخوردم وزنم ثابت بود از اینکه دیگه دارم هرشب از دوچرخه ثابت استفاده میکنم از اینکه کلی گشنیز جعفری رو کانتر منتظر منن تا پاکشون کنم برا سوپ و از اینکه هنوز یخم باز نشده و منتظرم یه کانال خبر باز بشه و من حرصم خالی بشه.