بعد از سه ماه امروز موفق شدم یه برنامه جور کنم برم ارایشگاه ابروهام رو تمیز کنم. اما فقط برنامه جور شد. همین.
صبح سه جور غذا درست کردم، رشته پلو و مرغ و بادمجون و ته چین. نانا ظهر رفت خونه مامان بزرگش. الیس از مدرسه اومد رشته پلو خورد و رفت استخر. منم با اشپزخونه ور رفتم درحالیکه سالی تو کریر جلو چشمم بود کفش رو دستمال کشیدم چون به نظرم تی اونقدرا که من دلم میخواد تمیز نمیکنه بعدم سه تا کابینت رو ریختم بیرون و مرتب کردم و جارو کشیدم و همسر از ماموریت اومد.زنگ زدم گفتم بیام برای ابرو گفت بیا. چای دادم به همسر و الیس شیر دادم سالی و خوابوندمش و سپردم به همسر و داشتم پاورچین میرفتم سمت لباسام که گوشیم زنگ خورد.
_ببخشید میشه فردا بیاین من کاری برام پیش اومده باید برم
همین.
عیب نداره دل و دماغشم نداشتم. این همه بچه مسموم میشه وضعیت اقتصادی داغونه و یه بچه دوساله کشته میشه و من هر روز با ترس الیس رو راهی میکنم، ابرو چیه، دارم دق میکنم.
سلام انشالله همه چی درست میشه.غصه نخور.بچه ی کوچک همینه تا دوسه سال
همینطوره. اما دو سه سال از عمرمن.