سالگرد خواهرمه. انقدر تو اون چند زوز بعدش اتفاقای بدی افتاد که رفتن خودش تو حاشیه رفت برای من. مسائلی پیش اومد که هنوز ترکشاش از این ور اونور بهم میرسه.

نانا گیر داده بود به خواهر بزرگه که میخوام بچه تو ببینم فکر میکرد نی نی داره خواهر هم گوشی رو برد پیش پسرش اونم با ناناو داانی سلام و احوالپرسی کرد منم کلی قربون صدقه ا ش رفتم. پشت کامپیوترش نشسته بود و گویا داشت درس میخوند رفتار بدی هم نکرد.

بعدا خواهر وسطی برام گفت که خواهر بزرگه گفته پسرم اصلا. از بچه های رها خوشش نمیاد و تحویلشون نگرفته. 

هرچند میدونم چشه و چرا اینکارا رو میکنه اما خیلی از دستش ناراحت شدم. خواهر وسطی هم اخلاق بدی داره که  من اصلا ندارمش اینه که وقتی دیگران پشت سر ادم حرف میزنن میاد میگه من اصلا اهل حرف بردن نیستم. بعدشم برگشت و گفت مامانم گفته رها نباید شب یلدا میومد اینجا مریضی بچه ش رو  انداخت تو جون ما.طوری رفتار میکنن انگار غریبه ان.   این حرفا باعث میشه بیماری عصبی علیرغم مصرف دارو عود کنه نمیدونم اینحا نوشتم ازش یا نه.فانتوسمی یا توهم بویایی که بخاطر اغسردگی دچارش شدم.‌وحشتناکه. الان فهمیدم تمام دوران بارداریم دچار افسردگی بودم و بویی که حس میکردم هیچ ربطی به ویار نداشته. 

گاهی وقتا زندگی سخت میشه انقدر سخت که دلم میخواد ببوسم بذارمش کنار. از همین بچه داشتن بیزارم دیگه متعلق به خودم نیستم .


نظرات 1 + ارسال نظر
آتوسا چهارشنبه 19 دی 1403 ساعت 01:02

سلام رها، روح خواهرت شاد. خواهر بزرگت چه حرف بچگانه‌ای زده. کار خواهر وسطی هم درست نبوده که بهت گفته. آدم تو شرایط خاص ممکنه خیلی حرفها بزنه و قلبا منظوری نداشته باشه. واقعا نذار این حرفها و رفتارها روت انقدر اثر بد بذاره.

آتوسا جان بالاخره ادم ناراحت میشه هر چند روزای بعد دیگه واقعا بخشیدمش و به روش نیوردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد