پارسال همین روزا اقدام کردم برای بارداری. چند روز قبلش شب ارزوها بود نماز خوندم و از قلبم حاجت خواستم. حالا صدای نفسهای نانا ضربان قلبمه جونم به لبخندش بسته ست خدا نخواست من مادر پسر کوچولویی بشم شاید حکمتی درش بوده اما عشقم به نانا بی نهایته. وقتی میخنده تمام دنیا مال من میشه. عاشقانه اس باهاش دارم که قابل توصیف نیست. میم هم همینجوره البته تمام بارداریم میگفت عاشق این بچه ست.
با الیس هنوز دردسرهایی داریم حق داره یا نه اصلا نمیپذیره که محبتی به نانا بشه سریع بغض میکنه و شاکی میشه.
چند روز دیگه رسما محل جدید برای کارم افتتاح میشه و من سرتاسر نگرانی هستم نانا و الیس رو کجا بذارم چطور چند ساعت دوری از نانا رو تحمل کنم بیقراری نکن بخاطر وابستگی به شیر مادر و هزار جور فکر و خیال دیگه. چند روز پیش از شدت نگرانی گریه م گرفت به میم گفتم نانا خیلی کوچیکه بذارمش برم سرکار گفت فعلا نرو اما مگه میشه اونور فرصتم تمام شده و این مدت به احترام میم که قبلا مدیر اونجا بوده باهام مدارا کردن به نانانگاه میکنم و بغض میکنم رفت وامد و بردن اوردن بچه ها. خدایا کمکم کن.
آخی چه حس خوبی! نانا باید خیلی شیرین باشه! ازش بیشتر بنویس لطفا! ولی برای آلیس خیلی شرایط سختیه حتما، نانا هنوز خیلی متوجه نیست که کی بهش توجه میکنه و همین که یکنفر بغلش کنه براش کافیه ولی خوبه الان بیشتر حواستون به آلیس باشه تا کمکم حسادتشو کم بشه و محبتش به خواهرش بیشتر شه. الان خیلی مهمه که شما این رابطه رو جوری مدیریتکنید که رابطه دوتا خواهر با عشق باشه و نه لجبازی و حسادت. شاید اکه بهش در قبال نانا مسئولیت بدین باعث بشه حسادتش کمتر بشه. حتما خودتون اینها رو بهتر میدونید و به فکر هستید. امیدوارم که شرایط کارت راحت باشه برای خودت و بچههات!
واقعا شیرین و دوست داشتنیه نوزاد توجه همه رو جلب میکنه ولی خوب ما سعی میکنیم مراعات کنیم
ممنون عزیزم
عزیزم
این بغض همه مادرهای شاغل هست
انشاءاله که بهترین ها رو داشته باشید
اره مادرای شاغل خوب میفهمن چی میگم ممنون عزیزم