هنوز خونه خودمم صبح روز عید فطر یکشنبه 4 ام خرداد در حالیکه 106 روزگی بارداری رو با تمام سختیهاش تجربه میکنم
الیس و پدرش هردو خوابن. میم دیشب دیر اومد تازه بعدشم سرش رفت تو موبایلش من که بعد از بالا اوردن وحشتناک اخر شب بیهوش بودم به سختی متوجه کاراش میشدم فقط فهمیدم دیر خوابید.
مادرشوهر زنگ زد دیشب که فردا ناهار و شام اینجا هستین بسیار از این طرز دعوت کردنش بیزارم انگار گروگان میگیره خوب دخترت اومده قبول بالاخره بعد از 6 ماه باید میومد سری به پدر و مادرش بزنه من چرا با این حال خرابم باید تمام روز رو اونجا باشم و ای کاش یه نگاهی به رفت و امد میم با خانواده من بکنه بعد انقدر متوقع باشه بهر سو من زیر بار نرفتم مامانم از عصر زنگ زده بود و گفته بود شام درست کردم نیومدید میزارم برا ناهارتون منم گفتم باشه میایم اونجا اول. به مادرشوهر گفتم برنامه ما معلوم نیست و احتمالا دیر برسیم و بعدش من به مامانم قول دادم وای از این زن که همین جمله ساده رو نمیفهمید و باز اصرار که حالا از ناهار بیاید دخترم اومده زنگ بزنم میم بگم از ناهار بیاید یعنی یه لحظه دیدم دارم بدتر از بهتاش تو پایتخت رد میدم.
بهر حال فکر کنم امروز حتی دیر به خونه مامانم اینا برسیم لنگ ظهره و این دو تا خوابن.
هرگزززرز در زندگیم انقد هوس شمال رفتن نکردم یعنی یه چیز وحشتناکی.
دیروز کلا غذا نخوردم در خوشبینانه ترین حالت 3 کیلو از قبل بارداریم وزنم کمتر شده شکمم هم تقریبا صاف.
دیشب برنامه دورهمی یکساعتی از حال و هوای معده داغونم دورم کرد انقد که به علی اوجی خندیدم خوشبحال نرگس محمدی پیر نمیشه کنار این مرد.
من آرزو دارم یکبار مادرشوهرم بگه شام و ناهار کامل پیش اون دعوتیم از بس تنبل و بی عرضه و سرده بعد از نزدیک چهارماه خودم خودمو دعوت کردم
عزیزم راست میگی افراط و تفریط بده خوب مادرشوهر من خیلی زیاده روی میکنه کلا اینطوریه زیاد صحبت میکنه زیاد دعوت میکنه زیاد زنگ میرنه باورت میشه یه موقعهایی هم صبح زنگ میزد هم عصر یعنی تلفن خونه و گوشی موبایل ارامش نداشت ازش تازه برنمیداشتیم زنگ میزد مامانم که اینا کوشن