کتاب که باشه کمتر سرم تو گوشیمه. من عادت بدی که دارم اگه رمان دستم بگیرم از خواب و خوراک میوفتم تا تمومش کنم . از زویا پیرزاد عادت میکنیم و چراغها را من خاموش میکنم، رو خونده بودم . سه کتاب رو که خریدم گفتم وای الان تا این تموم بشه از جام بلند نمیشم یعنی میخوام ،نمیتونم، حسابی درگیر داستان میشم. اما خیلی لذت بردم این کتاب مجموعه داستان کوتاهه . حالا فهمیدم این جور کتابا خوراک آدمای کتابخون مثه من هستن که هم مطالعه میکنم هم به کار وزندگیم میرسم.تا بیکار میشم یه داستان 3 صفحه ای میخونم و اگه وقت نباشه کتاب رو میبندم تا فرصت بعدی. قصدم اینه حتما یه سری داستان کوتاه از عزیز نسین و صادق هدایت پیدا کنم.
دیروز بخاطر اون پسر کوچولو اوهورای بینواخیلی ناراحت بودم و بازم موضوع مدرسه دخترم تو ذهنم بلد شد و به شوهر گفتم باید مدرسه ش رو عوض کنی حرفمون شد حسابی و منم که بخاطر اون بچه غمگین بودم کلی گریه کردم.واقعا وحشتناک بود مرتیکه عوضی بخاطر امیالش... خوبه اون زن ...ش بوده و تو محضوریت رابطه نبوده . واقعا حیف نام انسان برا این افراد. حیف از حیوان که بخوای به این جور موجودی نسبت بدی. اینا خود ابلیسن.
همسری شب که برگشت از دلم درورد.یه بوته بزرگ کرفس هم برام خریده بود دیشب خورد و سرخش کردم امروز اندازه یه هیات خورشت کرفس درست کردم قصدم اینه شب رفتیم شهر خودمون برای بابام ببرم. ایشالا
برام عجیبه امار بازدید صفحه خوبه .یعنی هیچ کس کامنتی به نظرش نمیرسه
عزیزم من اولین باره فک کنم با وبلاگت آشنا شدم
امیدوارم دوستای خوبی بشیم
خورشت کرفس نوش جونت توش غوره بریز فوق العاده میشه
سلام خورشید جان
من یکماه اخیر مرتب بهت سر میزنم
ایشالا
جاتون خالی بد نشد
میشه لطف کنی و کتابهایی که خوندی و به نظرت ارزش خوندن داره رو تو وبلاگ بنویسی؟
قلبم درد میگیره بهش فکر میکنم
طفل معصوم
خواهش میکنم عزیز حتما اینکارو میکنم
اره واقعا، داغون کرد ماجرای این بچه همه رو .
منم کتابخوندنو دوست میدارم مثه تو .راستی دخترت خوبه حالش ؟
چه خوب
ممنون خداروشکر بهتره و بخیر گذشت