چند تا بهونه جور کردم از خونه پدرم زدم بیرون. خیلی تحت فشارم. طرفای ظهر رفتم خونه شون. دخترک رو خوب توجیح کردم. بهشون گفتم شوهر رفته  ماموریت. مامانم طفلک پیشنهاد داد اش رشته پشت پا بار بذارم. ظهر خیلی خسته بودم ولی همش کابوس میدیدم. نگران بودم رمز گوشیم لو بره. با حال بد از خواب بیدار شدم. تمام بدنم خیس عرق شده بود. 

دخترک رو چیکار کنم وقتی بهانه باباش رو میگیره. این سه هفته بی خبری رو چطور بگذرونم ،چطور نذارم بفهمن تماسی نداریم با هم . چند روز دیگه دخترک لو نده که خیلی وقته با باباش حرف نزده. افکارم همینجور میان و میرن. چقد خسته ام از دروغ از پنهان کاری. 

کاش بمیرم. این روزا وقتی میخوابم ارزومه توی سیاهی خوابم غرق بشم و هرگززر بیدار نشم. 

19 روز دیگه باید به این بازی ادامه بدم یعنی میتونم موفق میشم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
سمانه دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 09:15 http://weronika.blogsky.com

سلام
دقیقا نفهمیدم چی شده
اما حتما خیری هست توش
و اینکه اینقدر خودت اذیت نکن
ی کم راحت تر با شرایط کنار بیا
انشالله که بهترین اتفاقی که می تونه برات بیفته

سلام ممنونم که درکم میکنی. خدا کنه

ترانه دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 03:48 http://daftare-zendegiye-man.blogsky.com

سلام.چی شده؟؟از پستت چیزی متوجه نشدم.
انشالله که خیره.
اگه پست قبل خصوصی نیست میتونم رمزش رو داشته باشم

سلام ترانه جان تو پست جدیدم توضیح دادم

سمر یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 21:34

رها خوبی؟

خوب نیستم سمر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد