میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

آلیس داره با دوستش حرف میزنه درباره تولدی که امروز دعوتن. سالی خوابه. نانا خونه مادرشوهره و میم هم جلسه هست. امروز دست و دلم به آشپزی نمیرفت حق هم داشتم. آلیس خوراک لوبیایی که پختم رو نخورد و یه قوطی کارخونه‌ای باز کرد و منتظر نشد باباش کشک رو برای کشک بادمجون برسونه به من. همسر کشک رو رسوند به من و رفت و من مثل قحطی زده ها حمله کردم به غذا ها . به نظرم خوراک لوبیام خیلی هم خوش مزه شده بود. بعد که یه بشقاب خوراک خوردم و چند لقمه کشک بادمجون اومدم بقیه فیلم هامون رو که دانلود کردم ببینم دیدم من هامون‌باز نمیشم. تا حالا چند بار تی وی پخش کرده نتونستم تا آخر ببینم. بعد از قتل دلخراش مهرجویی دانلود کردم که باز تا نیمه فقط رسوندمش.

بزرگترین دغدغه فکری من  مسخره ست اینکه شام و ناهار چی بپزم؟ هنوز ناهار از گلوم پایین نرفته فکر شامم. دلم زندگی سمر رو تو عشق ممنوع میخواد یه اقا سلیمانی که اون پایین بپزه و یه سهیلا که بشوره. اما متاسفانه تو قصرزندگی نمیکنم هیچ کلفت و نوکری هم ندارم.

یادم افتاد اینچ بنویسم من حتی عید هم نذاشتم کمکی بیاد خونم . خودم خورد خورد کارا رو کردم چند روز پیش حماقت کردم و دیدم حالا که میم تا عصر جلسه داره یه کمکی بگیرم که یه دور تی و جارو بکشه و پارکینگ رو بشوره. چقد اذیت شدم اون روز بماند. واقعا به چشم شور اعتقاد صریح دارم. بار اولی که این خانم اومد خونمون شیشه بوفه رو سر نانا خورد شد و این دفعه هم سالی خورد کن رو که سیمش از بالای کابینت اویزون بود کشید رو سرش صدای خورد شدن رو که شنیدم قلبم وایساد خدا به بچه رحم کرد که شیشه به اون بزرگی تو سرش نخورده بود کمی بالای پیشونیش کبود شده بود. الهی شکر که بخیر گذشت.همون روز کاسه یدک براش سفارش دادم ۴۵۰ تومن هم برام اب خورد. امروز به دستم رسید و خداروشکر فیت خودش بود. اون روز تا عصر بدنم میلرزید. خانومه رو زود رد کردم رفت و  پول یه روز کامل رو ریختم به حسابش. به همسر راجع به این موضوع نگفتم چون قطعا دعوا میشدیم. دیگه داغ گذاشتم رو دستم هیچ بنی بشری رو برای کار نیارم خونه. خودم چشمم کور دندم نرم کارام رو میکنم. دفعه پیشم تا عصر داشتم خورده شیشه‌های بوفه رو جمع میکردم و شکر خدا رو میگفتم که بلایی سر نانا نیومده. 

دیروز مرسوله خواهر که توسط دوستش به ایران اومده بود به دستم رسید. کفش برای نانا و سالی و ادکلن و کرم برای من و لوازم تحریر برا الیس و یه مقدار خورده ریز دیگه. خودش قرار بود بیاد اما احتمالا کنسله شوهرش بازی درورده.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هرچه در عالم امرست به فرمان تو باد!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آغاز مهر

به سلامتی آلیس رو راهی مدرسه جدیدش کردیم. تمام تابستون تا ظهر تو اتاقش خواب بود  و عملا حضوری نداشت اما الان که رفته قشنگ جای خالیش حس میشه. امسال براش سال خاصیه دیگه ابتدایی نیست و مدرسه تیزهوشان هم سختگیرتره و تایمش هم طولانیه. انشالا مسیررشد تمام بچه‌ها سبز و پر از آرامش و موفقیت باشه.  

پنج شنبه بالاخره لباس فرمش به دستموت رسید وقتی پوشیدش خدا میدونه چقد دلم به حال دخترامون سوخت و به خودم کلی بد و بیراه گفتم که اندک شانس مهاجرت رو هم پروندم. مانتوی دراز و مقنعه تا سر زانو وای خدا بمیرم برا طفلکیا. بعد از ظهر با باباش بردن خیاط محله مون، از قد مانتو کمی کوتاه کرد و پاچه شلوار هم همینطور. ولی الیس اجازه نداد مقنعه رو کوتاه کنیم گفت شاید گیر بدن که حقم داشت.

سفر به سلامت!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.