میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

ساعت تقریبا نزدیک شش صبحه. دوساعت پیش متوجه تب سالی کوچولو شدم، تنها راه پایین اوردن تب شیاف بود بهیچ وجه دارو نمیخوره. الان کمی بچه اروم گرفت و خوابید. به نانا نگاه میکنم که یکت راستم خوابیده طفلکم رو تب اب کرده. نیومدم اینجا تا بنویسم چهار شب پیش که تب نانا اوج گرفت بعد هم لرزش شبیه تشنج شد مردم و زنده شدم یا اینکه چقدر این چند روز با دو تا بچه کوچیک مریض کم خوابی کشیدم و خسته‌ام . اومدن بنویسم هیچ مادر خوبی برای بچه‌هام نیستم‌. مطمئنم آلیس دوستم نداره شایدم ازم متنفره. میدونم نانا و سالی هم دوستم ندارن. من نه فرزند خوبی ام نه همسر خوبی نه مادر خوبی.‌تغسردگی این روزا تا مرز خودکشی بردتم. کار میکنم گریه میکنم خشم دارم و غم. خستگی پشت خستگی. تنهایی پشت تنهایی . واین عذاب وجدان لعنتی که پشت همه تغییر خلق و خوهام میاد و اصلا نمیذاره لحظه‌ای ارام باشم. امروز ارزو کردم کاش نابارور بودم و با همین علتم از همسر جدا میشدم. حیف از بچه‌هام، من لیاقتشون رو ندارم‌ کاش به جای من ، زن صبوری  که حسرت لبخند بچه رو داره مادر میشد. 

خوابم میاد!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه روز خاص!

دیروز مصادف با بیست و پنج بهمن 1402 یعنی روز ولنتاین یه روز خاص بود، روزی که همسر بالاخره موفق شد آخرین امضا رو بگیره و ... فعلا در موردش نمیگم باید حداقل یکسال بگذره تا آینده تصمیمی که  براش چهار  ماه جنگید و دیروز بالاخره محقق شد، مشخص بشه.  نزدیک 6 صبح رسید پیام داد که بیداری قبل ازاینکه ایفون رو بزنه کلید در رو زدم. الانم همه خوابن.

 دبشب شب سختی بود، عصری بعد از شش ماه رفتم ارایشگاه مامانم خدا حفظش کنه اومد پیش سالی. نانا هم پیش مادر شوهر بود رفت و امدم شد یکساعت و ربع. موهام رو رنگساژ کردم ابرومم مرتب. صبح آلیس مدرسه نرفت بکهفته ست تهوع و دلدرد میاد و میره. مامانم که رفت زنگ زدم پسرخاله وقت متخصص برام گرفت و با وجود اینکه سینک پر از ظرف بود و فکری هم واسه شام نکرده بودم مادرشوهر رو زحمت دادم موند پیش کوچولوها و الیس رو بردم دکتر. چقدرم شلوغ بود، لحظه‌ای ماسک رو درنیوردیم همه بچه‌ها سرفه میکردن. دکتر تشخیص هلیکو داد چون آلیس سابقه‌ش رو داره تا داروها رو گرفتم و برگشتیم خونه نه بود. خونه رو انگار بمب زده بودن، جوجه سفارش دادم و غذاشون رو دادم  و ظرف شستک و ویتامین دادم و پوشک عوض کردم و جارو کردم و ریخت و پاش جمع کردم و داروهای الیس رو دادم شد ساعت 12, سالی زودتر خوابید و خودمم در حال قصه گفتن برای نانا بیهوش شدم. بیدار شدم دیدم یک و ربعه. شیشه شیر شستم و چراغ آشپزخونه رو خاموش کردم و خوابیدم تا پیام همسر اومد.همون صبح مرغ درست کردم و زیر کتری رو روشن کردم تا هشت و نیم یه فیلم رو تا نصف دیدم خوابیدم و کمی بعد نه بیدار شدم الان هم به زور قهوه چشمام بازه.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزهای امتحان!

گفتم وسط هفته میرم به شرکت سر میزنم و اومدم. سالی کلی پشت سرم گریه کرد ارومش کردم صبحونه شو بهش دادم و پاورچین از خونه خارج شدم اصلا نفهمیدم مقنعه‌م رو چطور پوشیدم فقط امیدوارم صاف و صوف باشه.

اینجا همه سرشون به کارشون گرمه و من کاری ندارم. کارهای شرکت به تاریخ میلادیه و اینروزای ژانویه هم کم کاره. اونایی دیگه کارای  حسابداری انجام میدن که به من مربوط نیست. تنها خانم کارمند اینجا هم زیاد اهل صحبت نیست کلا دو کلوم با هم حرف میزنیم اونم سلام و خداحافظی و تشکر برای چایی که میریزه. گاهی میرم سر میزش و احوال بچه‌هاشو میپرسم که اونم کوتاه جواب میده سو نیت نداره از ستون پنجم شرکت حساب میبره که داستانش طولانیه. اون پسره یوبس و ریشو که تا وقتی پشت سیستمش نشسته انگار هوای اتاق سنگینه. 

همسر بخاطر کارش خیلی ناراحته. انتظار براش طولانی شده فکر میکرد دو ماه پیش جابجا میشه و کلی خوشحال بود. حالش منو یاد ماه اخر بارداری میندازه که چقد روزا سنکین و سخت بهم میگذشتن. 

سالی هزار ماشالا خیلی شیرین شده قشنگترین صحنه‌ها رو با خواهرش خلق میکنن وقتی دوتایی در صلح درحال بازی ان ولی امان از وقتی که یه اسباب بازی  چشم دوتاشون رو بگیره دیگه درگیری حتما باید به گریه بکیشون ختم بشه.

 وای الان یادم افتاد الیس فردا امتحان ریاضی داره و صبح هرکاریش کردم بیدار نشد. یعنی من زاییدم زیر امتحانای این بچه. حالا اصل کاریش که شیمیه مونده. ریاضی تکمیلی رو دادن و به قول سمپادیا ریاضی وزارتیشون فرداست . من بجای اون اضطراب دارم برای هر امتحانش  بعد میذاره اخر وقت با یه عالمه سوال میاد.منم قاطی میکنم. اگر به موقع بیاد هم خوب براش جا میندازم هم با حوصله براش حل میکنم اما بیخیالیش به باباش رفته و دقیقه نودیه. 

امتحانات نیم ترمش خیلی خوب شد همه بیست بودن بجز شیمی و ریاضی و فیزیک که معدلش رو نوزده و بیست پنج کرده بود.بازم من راضیم این ترمم اونجوری بشه.‌ حالا توکل بخدا.‌