میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

صبح طلا به زور بیدار شد دیر خوابیدیم اخه دیشب به سختی 90 دیدم انتن تی وی خراب بود دهنم صاف شد. تمام عصر خونه بودیم شبم همینطور. اخر شب شوهر رفت دوچرخه ثابت طلا هم باهاش حرف میزد به زور کشوندمشون برا خواب. 

صبحی داشتم بچه رو اماده میکردم و خودم اماده میشدم یهویی جلو اینه انگار جریان سیال ذهن بردم به دوران عقد. عقم گرفت، اونروزی که به زور خواهش کردم بابا من زنتم میخوان یه مانتو بخرم لااقل باهام تا یه مغازه بیا. خدا شاهده فقط میخواستم باهام بیاد اصلا اونموقع ها انقد احمق بودم که نمیدونستم مرد باید برا نامزدش خرج کنه پول مانتو شد 27 تومن خودم دادم به روی مبارکش نیوورد یه تعارف کنه لااقل.جلو اینه اشک از چشام سرازیر شد به زور خودمو جمع کردم طلا نبینه.دیروز که رفتیم اسباب بازی طلا رو درست کنیم دیگه ماشین درنیووردم گفتم چه کاریه دنبال جای پارک بگردم با تاکسی میرم. تاکسی پر بود فقط یه جا داشت طلا رو پام بود بعد موقع پیاده شدن یارو پول دو نفربرداشت گفتم چه خبره من با سختی بچه رو پام دو تا کرایه میگه این بالای پنج ساله، خو مرتیکه تو ظرفیتت یکیه چرا وایمیستی، زندگی هم همینه شوهر من ظرفیت نداشت منو سوار کرد  برام هم سخت شد هم گرون درومد.تمام  دنیا رو به پام بریزه اونروزا برام جبران نمیشه. زود میرم سراغ بچه قبلشم برم ی انتن بخرم شاید با طلا رفتیم خوب بد جلف.بیحوصلگیم تمومی نداره.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد